Collect

kəˈlekt kəˈlekt kəˈlekt kəˈlekt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    collected
  • شکل سوم:

    collected
  • سوم شخص مفرد:

    collects
  • وجه وصفی حال:

    collecting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A2
    (در برخی مراسم کلیسایی) دعای کوتاه
  • verb - intransitive
    (در گروه یا توده) گرد آمدن،دور هم جمع شدن
    • - A large crowd collected.
    • - جمعیت زیادی گرد آمد.
  • verb - intransitive
    انباشته شدن
    • - The collecting box was full.
    • - صندوق (یا جعبه‌ی) اعانه پر شده بود.
    • - Rain water collects in the basement.
    • - در زیر زمین آب باران جمع می‌شود.
  • verb - intransitive
    دریافت و پرداخت کردن
  • verb - transitive
    جمع کردن(از روی عادت به‌ویژه کارهای کلکسیونی)،گردآوری کردن، وصل کردن (از منابع گوناگون)
    • - stamp collecting
    • - گردآوری تمبر
    • - He collects stamps.
    • - او تمبر جمع می‌کند.
  • verb - transitive
    استنباط کردن
  • verb - transitive
    (حواس و غیره) جمع کردن
    • - to collect one's thoughts
    • - حواس خود را جمع کردن، افکار خود را متمرکز کردن
  • verb - transitive
    (وجه و سررسید)وصول کردن، مالیات جمع آوری کردن
    • - He collected on his insurance.
    • - خسارت بیمه‌ی خود را وصول کرد.
    • - to collect taxes
    • - مالیات جمع آوری کردن (وصول کردن)
  • verb - transitive
    سوار کردن، دنبال کسی رفتن، مشایعت کردن، با خود بردن
    • - I am going to school to collect my children and take them to my brother's house.
    • - به مدرسه می‌روم که بچه‌هایم را برداشته و به منزل برادرم ببرم.
  • verb - transitive
    متراکم کردن
  • adjective
    (آمریکا) مکالمه ی تلفنی که پول آن را شخصی که به او تلفن شده است می پردازد، (تماس)پرداخت شده
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد collect

  1. verb accumulate, come together
    Synonyms: aggregate, amass, array, assemble, cluster, compile, congregate, congress, convene, converge, convoke, corral, flock, flock together, gather, get hold of, group, heap, hoard, muster, rally, rendezvous, round up, save, scare up, stockpile
    Antonyms: dispense, disperse, disseminate, distribute, divide, scatter, share
  2. verb obtain (money)
    Synonyms: acquire, dig up, muster, pass the hat, raise, requisition, secure, solicit
    Antonyms: compensate, give, meed

Idioms

  • a collect telephone call

    (آمریکا) مکالمه‌ی تلفنی که پول آن را شخصی که به او تلفن شده است، می‌پردازد

لغات هم‌خانواده collect

ارجاع به لغت collect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «collect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/collect

لغات نزدیک collect

پیشنهاد بهبود معانی