فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Collect

kəˈlekt kəˈlekt kəˈlekt kəˈlekt

گذشته‌ی ساده:

collected

شکل سوم:

collected

سوم‌شخص مفرد:

collects

وجه وصفی حال:

collecting

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

(در برخی مراسم کلیسایی) دعای کوتاه

verb - intransitive

(در گروه یا توده) گرد آمدن،دور هم جمع شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

A large crowd collected.

جمعیت زیادی گرد آمد.

verb - intransitive

انباشته شدن

The collecting box was full.

صندوق (یا جعبه‌ی) اعانه پر شده بود.

Rain water collects in the basement.

در زیر زمین آب باران جمع می‌شود.

verb - intransitive

دریافت و پرداخت کردن

verb - transitive

جمع کردن(از روی عادت به‌ویژه کارهای کلکسیونی)،گردآوری کردن، وصل کردن (از منابع گوناگون)

stamp collecting

گردآوری تمبر

He collects stamps.

او تمبر جمع می‌کند.

verb - transitive

استنباط کردن

verb - transitive

(حواس و غیره) جمع کردن

to collect one's thoughts

حواس خود را جمع کردن، افکار خود را متمرکز کردن

verb - transitive

(وجه و سررسید)وصول کردن، مالیات جمع آوری کردن

He collected on his insurance.

خسارت بیمه‌ی خود را وصول کرد.

to collect taxes

مالیات جمع آوری کردن (وصول کردن)

verb - transitive

سوار کردن، دنبال کسی رفتن، مشایعت کردن، با خود بردن

I am going to school to collect my children and take them to my brother's house.

به مدرسه می‌روم که بچه‌هایم را برداشته و به منزل برادرم ببرم.

verb - transitive

متراکم کردن

adjective

(آمریکا) مکالمه ی تلفنی که پول آن را شخصی که به او تلفن شده است می پردازد، (تماس)پرداخت شده

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد collect

  1. verb accumulate, come together
    Synonyms:
    gather assemble group rally muster flock heap save hoard stockpile compile amass aggregate converge congregate convene cluster array rendezvous round up get hold of corral congress convoke flock together scare up
    Antonyms:
    scatter disperse distribute divide share disseminate dispense
  1. verb obtain (money)
    Synonyms:
    raise acquire secure solicit muster requisition dig up pass the hat
    Antonyms:
    give compensate meed

Idioms

a collect telephone call

(آمریکا) مکالمه‌ی تلفنی که پول آن را شخصی که به او تلفن شده است، می‌پردازد

لغات هم‌خانواده collect

  • verb - intransitive
    collect

ارجاع به لغت collect

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «collect» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/collect

لغات نزدیک collect

پیشنهاد بهبود معانی