فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Disseminate

dɪˈseməneɪt dɪˈseməneɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    disseminated
  • شکل سوم:

    disseminated
  • سوم‌شخص مفرد:

    disseminates
  • وجه وصفی حال:

    disseminating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
تخم کاشتن، منتشرکردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- the information disseminated by the radio
- اطلاعات منتشرشده توسط رادیو
- the dissemination of leftist political views
- اشاعه‌ی نظریات سیاسی (دست) چپی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disseminate

  1. verb distribute, scatter
    Synonyms:
    spread circulate publish announce advertise declare broadcast publicize disperse diffuse scatter promulgate proclaim propagate radiate blazon blaze strew sow disject dissipate annunciate
    Antonyms:
    gather collect

ارجاع به لغت disseminate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disseminate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disseminate

لغات نزدیک disseminate

پیشنهاد بهبود معانی