با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Map

mæp mæp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mapped
  • شکل سوم:

    mapped
  • سوم شخص مفرد:

    maps
  • وجه وصفی حال:

    mapping
  • شکل جمع:

    maps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A2
    نقشه
    • - a map of Iran
    • - نقشه‌ی ایران
    • - map scale
    • - مقیاس نقشه
  • noun countable
    (خودمانی) چهره، صورت، رخ
    • - Sorrow was mapped on her face.
    • - غم بر صورتش نقش بسته بود.
  • verb - transitive
    نقشه کشیدن، ترسیم کردن، نگاشتن
    • - to map the surface of the moon
    • - سطح ماه را نقشه‌برداری کردن
  • verb - transitive
    اکتشاف کردن، جهان پژوهی کردن
  • verb - transitive
    به دقت ترتیب دادن، طرح ریزی کردن، برنامه ریزی کردن
    • - to map out a project
    • - طرحی را برنامه‌ریزی کردن
  • verb - transitive
    (ریاضی) نگاشتن، بازنمایی کردن
  • verb - transitive
    زمینه یابی کردن، مساحی کردن، زمین پیمایی کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد map

  1. noun chart of geographic area
    Synonyms: atlas, delineation, design, diagram, draft, drawing, elevation, globe, graph, ground plan, outline, picture, plan, plat, portrayal, print, projection, sketch, topographical depiction, tracing

Collocations

Idioms

  • put on the map

    (شهر یا محلی را) مشهور کردن، شناساندن

ارجاع به لغت map

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «map» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/map

لغات نزدیک map

پیشنهاد بهبود معانی