گذشتهی ساده:
picturedشکل سوم:
picturedسومشخص مفرد:
picturesوجه وصفی حال:
picturingشکل جمع:
picturesتصویر، عکس، نقاشی، منظره، تصور
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
Her smile will always be alive in my mind's picture.
لبخند او همیشه در تصورم باقی خواهد ماند.
adjusting the television set for a brighter picture
تنظیم دستگاه تلویزیون برای تصویر روشنتر
a picture of joy
تجسمی از شادی
I cannot yet form an accurate picture of what happened.
هنوز نمیتوانم آنچه را که اتفاق افتاد دقیقاً در نظرم مجسم کنم.
He drew an alarming picture of the economic future.
او تصویر نگرانکنندهای از وضع اقتصادی آینده را ترسیم کرد.
That ship was really a picture with all its sails unfurled.
آن کشتی با بادبانهای گستردهاش واقعاً دیدنی بود.
This camera takes good pictures.
این دوربین عکسهای خوبی میگیرد.
His poetry offers a picture of his inner thoughts.
شعر او تصویری از اندیشههای درونیاش را ارائه میدهد.
Her face was the very picture of grief.
چهرهاش نمادی از اندوه بود.
He is a picture of his father.
او عین پدرش است.
She is a picture of health.
او مظهر سلامتی است.
She should be in the pictures with that beautiful face!
با آن چهرهی زیبا جا دارد که در فیلم بازی کند!
a picture of a rural scene
تصویر منظرهای روستایی
The pictures painted by Kamal Ulmolk are famous.
نقاشیهایی که کمالالملک کشیده است، معروف است.
a picture gallery
نمایشگاه عکس
walls hung with pictures
دیوارهایی که به آن تصویر آویخته است
pictures of their wedding
عکسهای عروسی آنها
شرح، وضع، وصف
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The present political picture is promising.
وضع سیاسی فعلی امیدبخش است.
a living picture of life in ancient Iran
شرح زندهای از زندگی در ایران باستان
سینما، فیلم
Do you go to the pictures often?
خیلی سینما میروی؟
Last night I saw a nice picture.
دیشب یک فیلم خوب دیدم.
با عکس نشان دادن، روشن ساختن، نقاشی کردن، مجسم کردن، به تصویر کشیدن، تصور کردن
I can't picture myself as a teacher.
نمیتوانم تصور معلم بودن را بکنم.
His poetry pictures the world of his childhood.
اشعار او دنیای کودکی وی را نشان میدهند.
His house is pictured in the next page.
خانهی او در صفحهی بعد نشان شده است.
She was pictured holding a flag.
درحالی که پرچم به دست گرفته بود، از او عکس گرفتند.
The book pictures the victory of the Mongols and the destruction of Iran.
این کتاب پیروزی مغولان و ویرانی ایران را مجسم میکند.
عکس گرفتن
بسیار زیبا، خیلی قشنگ
(عامیانه) میفهمی؟، سرت میشه؟، حالیت میشه؟
دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت
a picture paints a thousand words
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن (آنچه عیان است، چه حاجت به بیان است) (گاهی یک تصویر گویاتر از هزار کلمه است) (تصویر، خود گویاست)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «picture» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/picture