امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Picture

ˈpɪktʃər ˈpɪktʃə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    pictured
  • شکل سوم:

    pictured
  • سوم‌شخص مفرد:

    pictures
  • وجه وصفی حال:

    picturing
  • شکل جمع:

    pictures

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
تصویر، عکس، نقاشی، منظره، تصور

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- Her smile will always be alive in my mind's picture.
- لبخند او همیشه در تصورم باقی خواهد ماند.
- adjusting the television set for a brighter picture
- تنظیم دستگاه تلویزیون برای تصویر روشن‌تر
- a picture of joy
- تجسمی از شادی
- I cannot yet form an accurate picture of what happened.
- هنوز نمی‌توانم آنچه را که اتفاق افتاد دقیقاً در نظرم مجسم کنم.
- He drew an alarming picture of the economic future.
- او تصویر نگران‌کننده‌ای از وضع اقتصادی آینده را ترسیم کرد.
- That ship was really a picture with all its sails unfurled.
- آن کشتی با بادبان‌های گسترده‌اش واقعاً دیدنی بود.
- This camera takes good pictures.
- این دوربین عکس‌های خوبی می‌گیرد.
- His poetry offers a picture of his inner thoughts.
- شعر او تصویری از اندیشه‌های درونی‌اش را ارائه می‌دهد.
- Her face was the very picture of grief.
- چهره‌اش نمادی از اندوه بود.
- He is a picture of his father.
- او عین پدرش است.
- She is a picture of health.
- او مظهر سلامتی است.
- She should be in the pictures with that beautiful face!
- با آن چهره‌ی زیبا جا دارد که در فیلم بازی کند!
- a picture of a rural scene
- تصویر منظره‌‌ای روستایی
- The pictures painted by Kamal Ulmolk are famous.
- نقاشی‌هایی که کمال‌الملک کشیده است، معروف است.
- a picture gallery
- نمایشگاه عکس
- walls hung with pictures
- دیوارهایی که به آن تصویر آویخته است
- pictures of their wedding
- عکس‌های عروسی آن‌ها
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
شرح، وضع، وصف
- The present political picture is promising.
- وضع سیاسی فعلی امیدبخش است.
- a living picture of life in ancient Iran
- شرح زنده‌ای از زندگی در ایران باستان
noun countable
سینما، فیلم
- Do you go to the pictures often?
- خیلی سینما می‌روی؟
- Last night I saw a nice picture.
- دیشب یک فیلم خوب دیدم.
verb - transitive
با عکس نشان دادن، روشن ساختن، نقاشی کردن، مجسم کردن، به تصویر کشیدن، تصور کردن
- I can't picture myself as a teacher.
- نمی‌توانم تصور معلم بودن را بکنم.
- His poetry pictures the world of his childhood.
- اشعار او دنیای کودکی وی را نشان می‌دهند.
- His house is pictured in the next page.
- خانه‌ی او در صفحه‌ی بعد نشان شده است.
- She was pictured holding a flag.
- درحالی که پرچم به دست گرفته بود، از او عکس گرفتند.
- The book pictures the victory of the Mongols and the destruction of Iran.
- این کتاب پیروزی مغولان و ویرانی ایران را مجسم می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد picture

  1. noun illustration, likeness of something
    Synonyms: account, art, blueprint, canvas, cartoon, copy, delineation, depiction, description, doodle, double, draft, drawing, duplicate, effigy, engraving, figure, icon, image, impression, lookalike, outline, painting, panorama, photo, photograph, piece, portrait, portrayal, presentment, print, re-creation, replica, report, representation, ringer, similitude, simulacrum, sketch, spectacle, spitting image, statue, tableau, twin
  2. noun perfect example
    Synonyms: archetype, embodiment, epitome, essence, idea, personification
  3. noun entertainment film
    Synonyms: cartoon, cinema, flick, motion picture, movie, moving picture, photoplay, picture show, show
  4. verb depict, describe
    Synonyms: delineate, draw, illustrate, image, interpret, limn, paint, photograph, portray, render, represent, show, sketch
  5. verb form vision in one’s mind
    Synonyms: conceive of, create, daydream, dream, envision, fancy, fantasize, imagine, portray, see, see in the mind’s eye, visualize

Collocations

Idioms

  • as pretty as a picture

    بسیار زیبا، خیلی قشنگ

  • get the picture?

    (عامیانه) می‌فهمی؟، سرت می‌شه؟، حالیت می‌شه؟

  • in (or out of) the picture

    دخیل (یا نا دخیل)، وارد (یا ناوارد) در وضعیت

  • a picture paints a thousand words

    شنیدن کی بُوَد مانند دیدن (آن‌چه عیان است، چه حاجت به بیان است) (گاهی یک تصویر گویاتر از هزار کلمه است) (تصویر، خود گویاست)

لغات هم‌خانواده picture

ارجاع به لغت picture

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «picture» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/picture

لغات نزدیک picture

پیشنهاد بهبود معانی