آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۴ اسفند ۱۴۰۳

    Photo

    ˈfoʊtoʊ ˈfəʊtəʊ

    گذشته‌ی ساده:

    photoed

    شکل سوم:

    photoed

    سوم‌شخص مفرد:

    photos

    وجه وصفی حال:

    photoing

    شکل جمع:

    photos

    معنی photo | جمله با photo

    noun countable informal A1

    عکس (تصویری که توسط دوربین عکاسی گرفته می‌شود)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    We took beautiful photos at the beach yesterday.

    دیروز در ساحل عکس‌های زیبایی گرفتیم.

    I love looking through old photos from my childhood.

    عاشق تماشای عکس‌های قدیمی دوران کودکی‌ام هستم.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Pavan shared a photo of her parents on social media.

    پاوان عکسی از والدینش را در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشت.

    prefix

    (-photo) نور، مربوط به نور، تولیدشده توسط نور

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    The photoelectric effect demonstrates how light can generate electricity.

    اثر فوتوالکتریک نشان می‌دهد که نور چگونه می‌تواند برق تولید کند.

    Photochemical reactions are essential in processes like photosynthesis.

    واکنش‌های فتوشیمیایی در فرایندهایی مانند فتوسنتز ضروری هستند.

    prefix

    (-photo) عکس، مربوط به عکس

    Photojournalism plays a crucial role in documenting current events.

    عکاسی خبری نقش مهمی در مستندسازی رویدادهای جاری دارد.

    The photojournalist's work was featured in several international magazines.

    کارهای این عکاس خبری در چندین مجله‌ی بین‌المللی به نمایش درآمد.

    verb - intransitive verb - transitive

    عکس گرفتن، عکس‌برداری کردن، عکس انداختن

    I love photoing my girlfriend's beautiful laughter.

    عاشق عکس گرفتن از خنده‌های زیبای دوست‌دخترم هستم.

    They often photo their travels to share on their blog.

    آن‌ها اغلب از سفرهایشان عکس می‌اندازند تا در وبلاگشان به اشتراک بگذارند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد photo

    1. noun a representation of a person or scene in the form of a print or transparent slide; recorded by a camera on light-sensitive material
      Synonyms:
      picture photograph pic exposure
    1. adjective
      Synonyms:
      photosensitive photoactive panchromatic telephotographic

    Collocations

    take a photo

    عکس گرفتن

    لغات هم‌خانواده photo

    • noun
      photo, photograph, photographer, photography
    • adjective
      photogenic, photographic
    • verb - transitive
      photograph

    سوال‌های رایج photo

    گذشته‌ی ساده photo چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده photo در زبان انگلیسی photoed است.

    شکل سوم photo چی میشه؟

    شکل سوم photo در زبان انگلیسی photoed است.

    شکل جمع photo چی میشه؟

    شکل جمع photo در زبان انگلیسی photos است.

    وجه وصفی حال photo چی میشه؟

    وجه وصفی حال photo در زبان انگلیسی photoing است.

    سوم‌شخص مفرد photo چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد photo در زبان انگلیسی photos است.

    ارجاع به لغت photo

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «photo» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/photo

    لغات نزدیک photo

    • - photic
    • - photic zone
    • - photo
    • - photo finish
    • - photo session
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    انواع درختان به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    motivator move forward move house multitude playfulness playlist plight pls poesy poignant permission perplexity persecution personal personally پنبه مرفه شست هل دادن آپدیت امضا املا ارتقا انشا انشعاب منشعب گله گزار گله‌گزاری شماره گذاری کردن علامت‌گذار
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.