Outline

ˈaʊtlaɪn ˈaʊtlaɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    outlined
  • شکل سوم:

    outlined
  • سوم‌شخص مفرد:

    outlines
  • وجه وصفی حال:

    outlining
  • شکل جمع:

    outlines

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive C2
طرح کلی، رئوس مطالب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
noun verb - transitive
زمینه، شکل اجمالی، طرح، پیرامون، خلاصه، رئوس مطالب، طرح‌ریزی کردن، مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
- the rugged outline of the mountain
- برون‌نمای دندانه‌دندانه‌ی کوه
- to draw the outline of the house
- نمای برونی خانه را کشیدن
- In that dim light, all I could see was the outline of her face.
- در آن نور کم فقط می‌توانستم یک شمه کلی از چهره‌ی او را ببینم.
- The brick house was square in outline.
- نمای بیرونی خانه‌ی آجری مستطیل بود.
- He gave an outline of the project.
- او خلاصه‌ای از طرح را ارائه داد.
- an outline history of the U.S.
- تاریخ مختصر امریکا
- They agreed on the broad outlines of the matters related to the contract.
- آنان درباره‌ی اصول مطالب کلی وابسته به قرارداد توافق کردند.
- He has written a useful broad outline of atomic physics.
- او خلاصه‌ی مفیدی در باب فیزیک اتمی نگاشته است.
- the outline of his speech
- رئوس مطالب نطق او
- He outlined the exact limits of the lake.
- او حدود دقیق دریاچه را ترسیم کرد.
- By drawing a few lines, he outlined the general plan of the house.
- با کشیدن چند خط طرح کلی خانه را رسم کرد.
- He outlined the program for his proposed reforms.
- او برنامه‌ی اصلاحات پیشنهادی خود را خلاصه کرد.
- Before writing your essay, you must outline it.
- بایستی پیش از نگارش مقاله رئوس مطالب آن را بنویسی.
- to describe a project in outline
- نکات مهم طرحی را شرح دادن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد outline

  1. noun plan, sketch
    Synonyms: bare facts, blueprint, diagram, draft, drawing, floor plan, frame, framework, ground plan, layout, main features, recapitulation, résumé, rough draft, rough idea, rundown, skeleton, summary, synopsis, thumbnail sketch, tracing
  2. noun form, tracing of an object
    Synonyms: configuration, conformation, contour, delineation, figuration, figure, profile, shape, silhouette
    Antonyms: inside
  3. verb sketch out; plan
    Synonyms: adumbrate, block out, characterize, chart, delineate, describe, draft, lay out, paint, plot, recapitulate, rough out, skeleton, skeletonize, summarize, tell about, trace

Collocations

  • in outline

    به‌طور خلاصه، با ذکر مطالب اصلی

ارجاع به لغت outline

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «outline» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/outline

لغات نزدیک outline

پیشنهاد بهبود معانی