با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Image

ˈɪmɪdʒ ˈɪmɪdʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    imaged
  • شکل سوم:

    imaged
  • سوم‌شخص مفرد:

    images
  • وجه وصفی حال:

    imaging
  • شکل جمع:

    images

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive countable C2
مجسمه، تمثال، شکل، پنداره، شمایل، تصویر، پندار، تصور، خیالی، منظر، مجسم کردن، خوب شرح دادن، مجسم ساختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- They worshipped the wooden images of their ancestors.
- آن‌ها تندیس‌های چوبی نیاکان خود را می‌پرستیدند.
- The movie started with the image of a deserted town.
- فیلم سینمایی با تصویری از یک شهر مترو که آغاز شد.
- the image of her face on the mirror
- بازتاب صورت او در آینه
- According to the Bible, God created man in his own image.
- طبق انجیل، خداوند بشر را شبیه خودش خلق نمود.
- A soldier haunted by the images of battle.
- سربازی که خاطرات جنگ او را آزرده می‌کند.
- a Frenchman's image of America
- تصوری که یک مرد فرانسوی از امریکا دارد
- the images of good and evil
- انگاره‌های نیکی و بدی
- The company tried to improve its public image.
- شرکت کوشید که وجهه‌ی عمومی خود را بهتر کند.
- Unemployment hurt the president's image.
- بیکاری به محبوبیت رئیس‌جمهور آسیب رساند.
- the very image of laziness
- نمونه‌ی کامل تنبلی
- He is the image of his father.
- او عین پدرش است.
- a drama that is the image of life
- نمایشی که تصویری از زندگی دارد
- thousands of tombstones imaging the losses of war
- هزاران سنگ قبر که نمادی از زیانهای جنگ بودند
- A symphony imaging the beauty of nature.
- موسیقی سمفونی که زیبایی طبیعت را مجسم می‌کند.
- The face imaged in a mirror.
- چهره‌ای که در آینه منعکس شد.
- A national hero imaged in bronze on a village green.
- یک قهرمان ملی که مجسمه‌اش را در چمن‌زار دهکده برپا کرده بودند.
- the broad smile which imaged her joy and surprise
- لبخند گوش تا گوشی که نمایشگر شادی و شگفتی او بود
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد image

  1. noun representation; counterpart
    Synonyms: angel, appearance, carbon, carbon copy, carved figure, chip off old block, copy, dead ringer, double, drawing, effigy, equal, equivalent, facsimile, figure, form, icon, idol, illustration, likeness, match, model, photocopy, photograph, picture, portrait, reflection, replica, reproduction, similitude, simulacre, simulacrum, spitting image, statue
  2. noun concept
    Synonyms: apprehension, conceit, conception, construct, figure, idea, impression, intellection, mental picture, notion, perception, phantasm, thought, trope, vision
    Antonyms: concrete, entity

Idioms

ارجاع به لغت image

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «image» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/image

لغات نزدیک image

پیشنهاد بهبود معانی