گذشتهی ساده:
piecedشکل سوم:
piecedسومشخص مفرد:
piecesوجه وصفی حال:
piecingشکل جمع:
piecesتبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
break (or smash, full, tear) to pieces
شکستن (یا خرد کردن یا کشیدن یا پاره کردن) و به تکههای کوچک تقسیم کردن، متلاشی کردن، تکهتکه کردن، داغون کردن
1- تکهتکه شدن، فرو ریختن، خرد شدن 2- کنترل خود را از دست دادن
بسیار راحت، راحت و آسان، مثل آب خوردن
1- تکهتکه شدن، فرو ریختن، خرد شدن 2- کنترل خود را از دست دادن
give somebody a piece of one's mind
(عامیانه) رک و خودمانی صحبت کردن، نظر خود را صریحا گفتن
بدون صدمه، بیکموکاست
همانند، یکجور، از یک نوع
عقاید و نظریات خود را بیان کردن، حرف خود را زدن
کسی را سخت نکوهش کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «piece» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/piece