فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Half

hæf hɑːf

شکل جمع:

halves

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb noun predeterminer pronoun A2

نیم، نصف

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

He won a hundred dollars and gave me half of it.

او صد دلار برد و نصف آن را به من داد.

Half the students passed the exam.

نیمی از دانش‌آموزان امتحان را پشت‌سر گذاشتند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The glass was half full of water.

نصف لیوان پر از آب بود.

He broke the wood in half.

او چوب را به دو نیم کرد.

She ate half a sandwich for lunch.

او برای ناهار نصف ساندویچ خورد.

adjective adverb noun predeterminer pronoun informal

بیشتر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

He spent half the morning searching for his keys.

او بیشتر صبح را در جستجوی کلیدهای خود گذراند.

She spent half of her savings on that trip.

او بیشتر پس‌انداز خود را در آن سفر خرج کرد.

adjective adverb noun predeterminer pronoun B1

تاحدی، تا حدودی، بخشی، تااندازه‌ای

The project is only half completed.

این پروژه فقط تاحدی کامل شده است.

We ate half of the pizza before feeling full.

ما تا سیر شویم فقط بخشی از پیتزا را خودیم.

noun A1

(زمان) نیم‌ ساعت ساعت (half past)

half past five

پنج و نیم

The meeting starts at half past, so let's make sure we're on time.

این جلسه ساعت سه‌ونیم آغاز می‌شود ، پس حواسمان باشد که به‌موقع برسیم.

noun countable

ورزش هر نیمه‌ی مسابقه

He got hurt during the first half.

او در نیمه‌ی اول (مسابقه) مصدوم شد.

Fans eagerly awaited the start of the second half.

هواداران مشتاقانه منتظر شروع نیمه‌ی دوم بودند.

noun countable

ورزش هر نیمه‌ی زمین مسابقه

Each half of the field presented unique challenges for the athletes.

هر نیمه‌ی زمین مسابقه چالش‌های خاصی برای ورزشکاران داشت.

Both halves of the field were marked clearly for the tournament.

هر دو نیمه‌ی زمین برای مسابقات به‌وضوح مشخص شده بودند.

noun countable

ورزش هاف‌بک، بازیکن میان زمین

The half controlled the game's pace with strategic passes.

این هاف‌بک سرعت بازی را با پاس‌های استراتژیک کنترل می‌کرد.

A skilled half can change the outcome of the match.

بازیکن میانی ماهر می‌تواند نتیجه مسابقه را تغییر دهد.

noun countable

ورزش (گلف) امتیاز نصف (امتیازی برای یک سوراخ است که برابر با امتیاز حریف باشد)

He made a half on the last hole, tying the match.

او در آخرین سوراخ امتیاز نصف گرفت و مسابقه را مساوی کرد.

Her half kept the pressure on her competitor.

امتیاز نصفه‌ی او رقیب را تحت‌فشار قرار داد.

noun countable informal

انگلیسی بریتانیایی نصف ظرف نوشیدنی (آب‌جو)

He ordered a half to enjoy while watching the game.

او یک ظرف متوسط نوشیدنی سفارش داد تا هنگام تماشای بازی از آن لذت ببرند.

He prefers a half over a full pint during the week.

او در طول هفته نصف ظرف نوشیدنی کامل را ترجیح می‌دهد.

noun countable

انگلیسی بریتانیایی بلیط کودک

She bought a half for her son at the movie theater.

او در سینما برای پسرش بلیط کودک گرفت.

We saved money by purchasing a half for our daughter.

ما با خرید بلیط کودک برای دخترمان پول صرفه‌جویی کردیم.

noun countable

انگلیسی آمریکایی نیم‌دلار

She found a half in her pocket while doing laundry.

او هنگام شستن لباش‌ها نیم‌دلاری در جیب خود پیدا کرد.

She tossed a half into the fountain for good luck.

او یک نیم‌دلاری را برای خوش‌شانسی در آب‌نما انداخت.

noun countable

شریک (عاطفی)

They have been each other's halves for over a decade.

آنها بیش از یک دهه است که شریک عاطفی هم هستند.

His half always encourages him to chase his dreams.

شریک عاطفی او همیشه او را به دنبال کردن رویاهایش تشویق می‌کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد half

  1. adjective partial
    Synonyms:
    incomplete limited moderate partly divided fractional halved fifty-fifty bisected even-steven
    Antonyms:
    whole total
  1. noun one of two equal parts of a whole
    Synonyms:
    fifty percent fraction division moiety hemisphere bisection

Collocations

in half

دونیم، (تقسیم‌شده به) نصفه‌ها، نیم‌نیم

Idioms

by half

بسیار، خیلی، به مقدار زیاد، به مقدار قابل‌ملاحظه

go halves

نصفانصف عمل کردن، به‌طور پنجاه‌پنجاه عمل کردن، نصف هزینه (و غیره را) دادن

نصفانصف (کاری را کردن یا هزینه‌ای را پرداختن)

not the half of

بخش کوچکی از، فقط کمی از

ارجاع به لغت half

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «half» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/half

لغات نزدیک half

پیشنهاد بهبود معانی