شکل جمع:
halvesنیم، نصف
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
He won a hundred dollars and gave me half of it.
او صد دلار برد و نصف آن را به من داد.
Half the students passed the exam.
نیمی از دانشآموزان امتحان را پشتسر گذاشتند.
The glass was half full of water.
نصف لیوان پر از آب بود.
He broke the wood in half.
او چوب را به دو نیم کرد.
She ate half a sandwich for lunch.
او برای ناهار نصف ساندویچ خورد.
بیشتر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He spent half the morning searching for his keys.
او بیشتر صبح را در جستجوی کلیدهای خود گذراند.
She spent half of her savings on that trip.
او بیشتر پسانداز خود را در آن سفر خرج کرد.
تاحدی، تا حدودی، بخشی، تااندازهای
The project is only half completed.
این پروژه فقط تاحدی کامل شده است.
We ate half of the pizza before feeling full.
ما تا سیر شویم فقط بخشی از پیتزا را خودیم.
(زمان) نیم ساعت ساعت (half past)
half past five
پنج و نیم
The meeting starts at half past, so let's make sure we're on time.
این جلسه ساعت سهونیم آغاز میشود ، پس حواسمان باشد که بهموقع برسیم.
ورزش هر نیمهی مسابقه
He got hurt during the first half.
او در نیمهی اول (مسابقه) مصدوم شد.
Fans eagerly awaited the start of the second half.
هواداران مشتاقانه منتظر شروع نیمهی دوم بودند.
ورزش هر نیمهی زمین مسابقه
Each half of the field presented unique challenges for the athletes.
هر نیمهی زمین مسابقه چالشهای خاصی برای ورزشکاران داشت.
Both halves of the field were marked clearly for the tournament.
هر دو نیمهی زمین برای مسابقات بهوضوح مشخص شده بودند.
ورزش هافبک، بازیکن میان زمین
The half controlled the game's pace with strategic passes.
این هافبک سرعت بازی را با پاسهای استراتژیک کنترل میکرد.
A skilled half can change the outcome of the match.
بازیکن میانی ماهر میتواند نتیجه مسابقه را تغییر دهد.
ورزش (گلف) امتیاز نصف (امتیازی برای یک سوراخ است که برابر با امتیاز حریف باشد)
He made a half on the last hole, tying the match.
او در آخرین سوراخ امتیاز نصف گرفت و مسابقه را مساوی کرد.
Her half kept the pressure on her competitor.
امتیاز نصفهی او رقیب را تحتفشار قرار داد.
انگلیسی بریتانیایی نصف ظرف نوشیدنی (آبجو)
He ordered a half to enjoy while watching the game.
او یک ظرف متوسط نوشیدنی سفارش داد تا هنگام تماشای بازی از آن لذت ببرند.
He prefers a half over a full pint during the week.
او در طول هفته نصف ظرف نوشیدنی کامل را ترجیح میدهد.
انگلیسی بریتانیایی بلیط کودک
She bought a half for her son at the movie theater.
او در سینما برای پسرش بلیط کودک گرفت.
We saved money by purchasing a half for our daughter.
ما با خرید بلیط کودک برای دخترمان پول صرفهجویی کردیم.
انگلیسی آمریکایی نیمدلار
She found a half in her pocket while doing laundry.
او هنگام شستن لباشها نیمدلاری در جیب خود پیدا کرد.
She tossed a half into the fountain for good luck.
او یک نیمدلاری را برای خوششانسی در آبنما انداخت.
شریک (عاطفی)
They have been each other's halves for over a decade.
آنها بیش از یک دهه است که شریک عاطفی هم هستند.
His half always encourages him to chase his dreams.
شریک عاطفی او همیشه او را به دنبال کردن رویاهایش تشویق میکند.
دونیم، (تقسیمشده به) نصفهها، نیمنیم
بسیار، خیلی، به مقدار زیاد، به مقدار قابلملاحظه
نصفانصف عمل کردن، بهطور پنجاهپنجاه عمل کردن، نصف هزینه (و غیره را) دادن
نصفانصف (کاری را کردن یا هزینهای را پرداختن)
بخش کوچکی از، فقط کمی از
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «half» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/half