آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۳ آذر ۱۴۰۴

    Half

    hæf hɑːf

    شکل جمع:

    halves

    معنی half | جمله با half

    adjective adverb noun predeterminer pronoun A2

    نیم، نصف

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    He won a hundred dollars and gave me half of it.

    او صد دلار برد و نصف آن را به من داد.

    Half the students passed the exam.

    نیمی از دانش‌آموزان امتحان را پشت‌سر گذاشتند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The glass was half full of water.

    نصف لیوان پر از آب بود.

    He broke the wood in half.

    او چوب را به دو نیم کرد.

    She ate half a sandwich for lunch.

    او برای ناهار نصف ساندویچ خورد.

    adjective adverb noun predeterminer pronoun informal

    بیشتر

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

    He spent half the morning searching for his keys.

    او بیشتر صبح را در جستجوی کلیدهای خود گذراند.

    She spent half of her savings on that trip.

    او بیشتر پس‌انداز خود را در آن سفر خرج کرد.

    adjective adverb noun predeterminer pronoun B1

    تاحدی، تا حدودی، بخشی، تااندازه‌ای

    The project is only half completed.

    این پروژه فقط تاحدی کامل شده است.

    We ate half of the pizza before feeling full.

    ما تا سیر شویم فقط بخشی از پیتزا را خودیم.

    noun A1

    (زمان) نیم‌ ساعت ساعت (half past)

    half past five

    پنج و نیم

    The meeting starts at half past, so let's make sure we're on time.

    این جلسه ساعت سه‌ونیم آغاز می‌شود ، پس حواسمان باشد که به‌موقع برسیم.

    noun countable

    ورزش هر نیمه‌ی مسابقه

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    He got hurt during the first half.

    او در نیمه‌ی اول (مسابقه) مصدوم شد.

    Fans eagerly awaited the start of the second half.

    هواداران مشتاقانه منتظر شروع نیمه‌ی دوم بودند.

    noun countable

    ورزش هر نیمه‌ی زمین مسابقه

    Each half of the field presented unique challenges for the athletes.

    هر نیمه‌ی زمین مسابقه چالش‌های خاصی برای ورزشکاران داشت.

    Both halves of the field were marked clearly for the tournament.

    هر دو نیمه‌ی زمین برای مسابقات به‌وضوح مشخص شده بودند.

    noun countable

    ورزش هاف‌بک، بازیکن میان زمین

    The half controlled the game's pace with strategic passes.

    این هاف‌بک سرعت بازی را با پاس‌های استراتژیک کنترل می‌کرد.

    A skilled half can change the outcome of the match.

    بازیکن میانی ماهر می‌تواند نتیجه مسابقه را تغییر دهد.

    noun countable

    ورزش (گلف) امتیاز نصف (امتیازی برای یک سوراخ است که برابر با امتیاز حریف باشد)

    He made a half on the last hole, tying the match.

    او در آخرین سوراخ امتیاز نصف گرفت و مسابقه را مساوی کرد.

    Her half kept the pressure on her competitor.

    امتیاز نصفه‌ی او رقیب را تحت‌فشار قرار داد.

    noun countable informal

    انگلیسی بریتانیایی نصف ظرف نوشیدنی (آب‌جو)

    He ordered a half to enjoy while watching the game.

    او یک ظرف متوسط نوشیدنی سفارش داد تا هنگام تماشای بازی از آن لذت ببرند.

    He prefers a half over a full pint during the week.

    او در طول هفته نصف ظرف نوشیدنی کامل را ترجیح می‌دهد.

    noun countable

    انگلیسی بریتانیایی بلیط کودک

    She bought a half for her son at the movie theater.

    او در سینما برای پسرش بلیط کودک گرفت.

    We saved money by purchasing a half for our daughter.

    ما با خرید بلیط کودک برای دخترمان پول صرفه‌جویی کردیم.

    noun countable

    انگلیسی آمریکایی نیم‌دلار

    She found a half in her pocket while doing laundry.

    او هنگام شستن لباش‌ها نیم‌دلاری در جیب خود پیدا کرد.

    She tossed a half into the fountain for good luck.

    او یک نیم‌دلاری را برای خوش‌شانسی در آب‌نما انداخت.

    noun countable

    شریک (عاطفی)

    They have been each other's halves for over a decade.

    آنها بیش از یک دهه است که شریک عاطفی هم هستند.

    His half always encourages him to chase his dreams.

    شریک عاطفی او همیشه او را به دنبال کردن رویاهایش تشویق می‌کند.

    prefix

    (-half) نیم، نیمه، نصف

    prefix

    (-half) ناتمام [half-finished و half-baked]

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد half

    1. adjective partial
      Synonyms:
      incomplete limited moderate partly divided fractional halved fifty-fifty bisected even-steven
      Antonyms:
      whole total
    1. noun one of two equal parts of a whole
      Synonyms:
      fifty percent fraction division moiety hemisphere bisection

    Collocations

    in half

    دونیم، (تقسیم‌شده به) نصفه‌ها، نیم‌نیم

    Idioms

    by half

    بسیار، خیلی، به مقدار زیاد، به مقدار قابل‌ملاحظه

    go halves

    نصفانصف عمل کردن، به‌طور پنجاه‌پنجاه عمل کردن، نصف هزینه (و غیره را) دادن

    نصفانصف (کاری را کردن یا هزینه‌ای را پرداختن)

    not the half of

    بخش کوچکی از، فقط کمی از

    سوال‌های رایج half

    شکل جمع half چی میشه؟

    شکل جمع half در زبان انگلیسی halves است.

    ارجاع به لغت half

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «half» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/half

    لغات نزدیک half

    • - haleb
    • - haler
    • - half
    • - half binding
    • - half board
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.