گذشتهی ساده:
partedشکل سوم:
partedسومشخص مفرد:
partsوجه وصفی حال:
partingشکل جمع:
partsجزء ، قطعه، پاره، بخش، عضو، عنصر
Boil the rice with two parts water!
برنج را با دو برابر آب بجوشان!
Each part of sugar needs five parts of flour.
برای هر پیمانه شکر پنج پیمانه آرد لازم است.
For the most part, that country is dry and mountainous.
آن کشور به طور کلی خشک و کوهستانی است.
engine parts
اجزای موتور
a part of my life
بخشی از عمر من
سرزمین، منطقه
I am new in these parts.
تازگی به این سرزمین آمدهام.
استعداد، جربزه، توانایی
a man of parts
مرد پراستعداد
کار، وظیفه، تکلیف
It is the part of a poet to inspire.
کار شاعر این است که الهامگر باشد.
نقش، سهم
He took part in the demonstration.
او در تظاهرات شرکت کرد.
The actress played her part well.
هنرپیشه نقش خود را خوب بازی کرد.
I, for my part, refuse to go.
من به سهم خودم از رفتن امتناع میکنم.
جدا کردن، تفکیک کردن
He parts his hair on the left side.
او در طرف چپ سرش فرق باز میکند.
War parted children from their parents.
جنگ، بچهها را از والدینشان جدا کرد.
The children are fighting; go and part them!
بچهها دارند کتک کاری میکنند؛ برو آنها را از هم سوا کن!
to part goats from the herd
بزها را از گله جدا کردن
He parted the rice among the poor.
او برنجها را میان فقرا بخش کرد.
جدا شدن، تفکیک شدن
They parted in tears.
آنها گریان از هم جدا شدند.
Here the river parts into two branches.
در اینجا رودخانه به دو شاخه تقسیم میشود.
She was not willing to part from her husband.
او مایل نبود از شوهرش جدا شود.
He would by no means part from his precious bag.
او بههیچوجه از کیف پربهای خود جدا نمیشود.
The curtains parted and she appeared on the stage.
پردهها باز شدند و او بر صحنه ظاهر شد.
ناتمام، بخشی، جزئی، نیمه، نیمهکاره، ناقص، نسبی
part payments
پرداختهای قسطی
She is part Iranian and part American.
او نیمه ایرانی و نیمه امریکایی است.
a part truth
حقیقت نسبی
تا حدی، نسبتاً، تا حدودی
رها کردن، دادن، (از سرچیزی) گذشتن
بخش عمده از چیزی
1- نقش داشتن (در)، سهم داشتن، دخیل بودن 2- تو بازی رفتن
بیشتر، تقریباً
تا آنجایی که مربوط به کسی میشود
بیشتر، اغلب، معمولاً
1- بهطور کلی، معمولاً، بیشتر 2- با خوشرویی، با خوشطینتی
on the part of one (or on one's part)
1- تا آنجایی که به کسی مربوط میشود 2- از سوی، از طرف (کسی)
part and parcel (of something)
جزء لاینفک، بخش اجتنابناپذیر، بخش عمده و اساسی چیزی، جزء جداییناپذیر، جزء تفکیکنشدنی
1- (با: with) ترک همنشینی کردن، ترک رابطه کردن 2- جدا شدن (و در دو جهت مختلف رفتن)
از هم جدا شدن
1- نقش داشتن (در)، سهم داشتن، دخیل بودن 2- تو بازی رفتن
شرکت کردن (در)
جانب (یا طرف) کسی را گرفتن، (از کسی) طرفداری کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «part» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/part