آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۶ اسفند ۱۴۰۳

    Partial

    ˈpɑːrʃl ˈpɑːʃl

    صفت تفضیلی:

    more partial

    صفت عالی:

    most partial

    معنی partial | جمله با partial

    adjective B2

    جزئی، نسبی، ناتمام، پاره‌ای، ناقص

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه

    مشاهده

    The agreement resulted in a partial victory for both sides.

    این توافق منجر به پیروزی جزئی برای هر دو طرف شد.

    The report offered only a partial explanation of the events.

    این گزارش فقط توضیح ناتمامی از وقایع ارائه داد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The company announced a partial refund for the defective product.

    این شرکت، بازپرداختی ناقص برای محصول معیوب اعلام کرد.

    The building suffered partial damage in the earthquake.

    ساختمان در زلزله دچار آسیب نسبی شد.

    a partial success

    موفقیت ناتمام

    a partial eclipse of the moon

    ماه‌گرفتگی(خسوف) ناقص

    a partial evacuation of the city

    تخلیه‌ی برخی از نقاط شهر

    partial paralysis

    فلج ناقص

    a partial solution

    راه‌حل نسبی

    partial dispersion

    پاشندگی پاره‌ای

    partial ionization

    یونش پاری

    partial wave

    پاره موج

    adjective

    جانبدار، طرفدار، مغرض

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    A judge must be impartial and a partial judge belongs in prison.

    قاضی باید بی‌غرض باشد و قاضی سوگیر جایش در زندان است.

    The judge was accused of being partial to the defendant due to their shared background.

    قاضی متهم شد که به‌دلیل پیشینه‌ی مشترک، نسبت به متهم جانبدارانه عمل کرده است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The news coverage was clearly partial, favoring one political party over another.

    پوشش خبری به‌وضوح بی‌طرف نبود و یک حزب سیاسی را بر دیگری ترجیح می‌داد.

    the partial testimony of the friends of the accused

    شهادت یک‌طرفه‌ی دوستان متهم

    adjective formal

    قدیمی علاقه داشتن، دوست داشتن (چیزی)

    She is very partial to ice-cream.

    او خیلی بستنی دوست دارد.

    She's partial to classical music.

    او به موسیقی کلاسیک علاقه دارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    I'm partial to movies with a good plot twist.

    من به فیلم‌هایی با پیچش داستانی خوب علاقه دارم.

    noun countable

    موسیقی هارمونیک، زیرصدا (بخشی از نت موسیقایی پیچیده که شامل امواج صوتی مختلف می‌شود)

    Analyzing the instrument's sound revealed strong partials at specific frequencies.

    تجزیه‌وتحلیل صدای ساز، هارمونیک‌های قوی در فرکانس‌های خاص را نشان داد.

    Musicians often manipulate the partials of a sound through various techniques.

    نوازندگان اغلب با تکنیک‌های مختلف هارمونیک‌های صدا را دستکاری می‌کنند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد partial

    1. adjective relating to or affecting only a part; not total
      Synonyms:
      part fractional fragmentary
    1. adjective showing favoritism
      Synonyms:
      unfair influenced biased be fond of be attracted to have a taste for
      Antonyms:
      impartial unbiased unprejudiced fair just
    1. adjective disposed to favor one over another
      Synonyms:
      favorable preferential
    1. noun a harmonic with a frequency that is a multiple of the fundamental frequency
      Synonyms:
      bias chauvinism overtone partial-derivative partiality partisanship predilection partial tone
    1. adjective incomplete
      Synonyms:
      imperfect unfinished part halfway half done limited fractional uncompleted unperformed fragmentary
      Antonyms:
      complete whole entire total
    1. adjective biased, prejudiced
      Synonyms:
      unfair prejudiced influenced one-sided partisan discriminatory disposed predisposed minded interested unjust colored jaundiced favorably inclined prepossessed tendentious unindifferent warped
      Antonyms:
      unbiased fair unprejudiced just

    لغات هم‌خانواده partial

    • noun
      part, counterpart, parting, partition
    • adjective
      partial, parting, part
    • verb - transitive
      part, partition
    • adverb
      part, partially, partly

    سوال‌های رایج partial

    صفت تفضیلی partial چی میشه؟

    صفت تفضیلی partial در زبان انگلیسی more partial است.

    صفت عالی partial چی میشه؟

    صفت عالی partial در زبان انگلیسی most partial است.

    ارجاع به لغت partial

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «partial» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/partial

    لغات نزدیک partial

    • - parti coloured
    • - parti-colored
    • - partial
    • - partial carry
    • - partial correctness
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.