با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Partial

ˈpɑːrʃl ˈpɑːʃl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more partial
  • صفت عالی:

    most partial

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective B2
جانبدار، طرفدار، مغرض، جزئی، ناتمام، بخشی، قسمتی،متمایل به، علاقه‌مند به

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
noun adjective
جزئی، پارهای، طرفدارانه، غیر منصفانه
- the partial testimony of the friends of the accused
- شهادت یک‌طرفه‌ی دوستان متهم
- A judge must be impartial and a partial judge belongs in prison.
- قاضی باید بی‌غرض باشد و قاضی سوگیر جایش در زندان است.
- She is very partial to ice-cream.
- او خیلی بستنی دوست دارد.
- a partial success
- موفقیت ناتمام
- a partial eclipse of the moon
- ماه‌گرفتگی(خسوف) ناقص
- a partial evacuation of the city
- تخلیه‌ی برخی از نقاط شهر
- partial paralysis
- فلج ناقص
- a partial solution
- راه‌حل نسبی
- partial dispersion
- پاشندگی پاره‌ای
- partial ionization
- یونش پاری
- partial wave
- پاره موج
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد partial

  1. adjective incomplete
    Synonyms: fractional, fragmentary, half done, halfway, imperfect, limited, part, sectional, uncompleted, unfinished, unperformed
    Antonyms: complete, entire, total, whole
  2. adjective biased, prejudiced
    Synonyms: colored, discriminatory, disposed, favorably inclined, influenced, interested, jaundiced, minded, one-sided, partisan, predisposed, prepossessed, tendentious, unfair, unindifferent, unjust, warped
    Antonyms: fair, just, unbiased, unprejudiced

لغات هم‌خانواده partial

ارجاع به لغت partial

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «partial» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/partial

لغات نزدیک partial

پیشنهاد بهبود معانی