طرفداری، جانبداری، تعصب، غرض
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
It is difficult for me to judge my daughter's painting without partiality.
داوری بیطرفانهی نقاشی دخترم برای من دشوار است.
His partiality to the members of his own party was obvious.
جانبداری او از اعضای حزب خودش آشکار بود.
her partiality for Persian music
علاقهی او نسبت به موسیقی ایرانی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «partiality» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/partiality