امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Impartial

ɪmˈpɑːrʃl ɪmˈpɑːʃl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more impartial
  • صفت عالی:

    most impartial

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
بی‌طرف، بی‌غرض، بی‌نظر، برابرنگر، داد ور، بی‌غرضانه، راست بین، عادل، منصفانه، منصف

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- a judge ought to be impartial.
- قاضی باید بی‌طرف باشد.
- an impartial teacher.
- معلم برابرنگر (بی‌غرض).
- he acted impartially.
- او با بی‌غرضی عمل کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد impartial

  1. adjective fair, unprejudiced
    Synonyms:
    candid detached disinterested dispassionate equal equitable evenhanded fair-minded impersonal just middle-of-the-road neutral nondiscriminating nondiscriminatory nonpartisan objective on-the-fence open-minded unbiased unbigoted uncolored unslanted without favor
    Antonyms:
    biased discriminating favoring partial prejudiced unfair unjust

ارجاع به لغت impartial

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «impartial» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/impartial

لغات نزدیک impartial

پیشنهاد بهبود معانی