فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Fragmentary

ˈfræɡmənteri ˈfræɡməntri

توضیحات:

همچنین می‌توان از fragmental به‌جای fragmentary استفاده کرد.

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective formal

ناقص، ازهم‌گسیخته، پراکنده، جزئی، تکه‌تکه، پاره‌پاره، جزءجزء ، شکسته، ریز‌شده، جسته‌گریخته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

fragmentary information

اطلاعات جسته‌گریخته

Her memory of the event was fragmentary and incomplete.

حافظه‌ی او از این اتفاق ناقص بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد fragmentary

  1. adjective broken, incomplete
    Synonyms:
    partial part fractional piecemeal disconnected disjointed scattered incomplete bitty scrappy sketchy unsystematic incoherent
    Antonyms:
    whole complete total unbroken all

ارجاع به لغت fragmentary

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «fragmentary» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fragmentary

لغات نزدیک fragmentary

پیشنهاد بهبود معانی