امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Piecemeal

ˈpiːsmiːl ˈpiːsmiːl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more piecemeal
  • صفت عالی:

    most piecemeal

معنی و نمونه‌جمله

adjective adverb
به اجزا ریز تقسیم کردن، خردخرد، تکه‌تکه، به‌تدریج، تدریجی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The work was done piecemeal.
- کار در چند مرحله انجام شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد piecemeal

  1. adjective, adverb bit by bit
    Synonyms: at intervals, by degrees, by fits and starts, fitfully, fragmentary, gradual, gradually, intermittent, intermittently, interrupted, little by little, partial, partially, patchy, spotty, step by step
    Antonyms: all, completely, totally, wholly

ارجاع به لغت piecemeal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «piecemeal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/piecemeal

لغات نزدیک piecemeal

پیشنهاد بهبود معانی