Interrupted

American: ˌɪntəˈrəptəd British: ˌɪntəˈrʌptɪd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    interrupts
  • وجه وصفی حال:

    interrupting

معنی‌ها

adjective B1
وابریده، وقفه‌دار، منقطع، غیرمداوم، نامتداوم، (ازهم) گسیخته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
adjective
گیاه‌شناسی نامتوازن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد interrupted

  1. adjective stopped
    Synonyms: checked, held up, obstructed, delayed, disrupted, broken, broken off, discontinuous, irregular, interfered with, hindered, suspended, discontinued, cut short, intermittent, postponed

ارجاع به لغت interrupted

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «interrupted» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/interrupted

لغات نزدیک interrupted

پیشنهاد بهبود معانی