فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Intermittent

ˌɪnt̬ərˈmɪtnt ˌɪntəˈmɪtnt

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

متناوب، نوبت‌دار، نوبه‌ای، نوبتی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

intermittent spark

جرقه‌ی متناوب

intermittent fasting

رژیم فستینگ (روشی از غذا خوردن که شامل تغییر منظم بین دوره‌های غذا خوردن و روزه‌داری (نخوردن عمدی)، به ویژه برای کاهش وزن است)

نمونه‌جمله‌های بیشتر

an intermittent publication

نشریه‌ی گاهوار (گاه‌به‌گاه)

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intermittent

  1. adjective irregular, sporadic
    Synonyms:
    occasional periodic recurrent shifting spasmodic fitful infrequent interrupted rhythmic rhythmical cyclic cyclical iterative alternating epochal serial isochronal isochronous metrical
    Antonyms:
    regular constant continual continuing perpetual

ارجاع به لغت intermittent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intermittent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/intermittent

لغات نزدیک intermittent

پیشنهاد بهبود معانی