کم، نادر، کمیاب
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
in one of his infrequent trips abroad
در یکی از سفرهای نادر خودش به خارج از کشور
Snow is infrequent in Shiraz.
در شیراز برف نادر است.
He visits me infrequently.
او بهندرت به ملاقاتم میآید.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «infrequent» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/infrequent