امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Usual

ˈjuːʒuəl / / ˈjuːʒl ˈjuːʒuəl / / ˈjuːʒl ˈjuːʒuəl / / ˈjuːʒl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more usual
  • صفت عالی:

    most usual

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
همیشگی، معمول، عادی، مرسوم، متداول

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He didn't sit in his usual place.
- او در جای همیشگی خود ننشست.
- this animal's usual food
- غذای همیشگی حیوان
- his usual answer
- پاسخ عادی او
- Amongst them it was usual to marry very young.
- در میان آن‌ها معمول بود که خیلی جوان ازدواج کنند.
- His is late as usual.
- مثل همیشه دیر کرده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد usual

  1. adjective common, typical
    Synonyms:
    accepted accustomed average chronic commonplace constant conventional current customary cut-and-dried everyday expected familiar fixed frequent garden variety general grind habitual mainstream matter-of-course natural normal ordinary plain plastic prevailing prevalent quotidian regular rife routine run-of-the-mill so-so standard stock typic unremarkable vanilla white-bread wonted workaday
    Antonyms:
    abnormal atypical irregular uncommon unusual

Collocations

  • as usual

    طبق معمول، مثل همیشه

ارجاع به لغت usual

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «usual» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/usual

لغات نزدیک usual

پیشنهاد بهبود معانی