با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Usual

ˈjuːʒuəl / / ˈjuːʒl ˈjuːʒuəl / / ˈjuːʒl ˈjuːʒuəl / / ˈjuːʒl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more usual
  • صفت عالی:

    most usual

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
همیشگی، معمول، عادی، مرسوم، متداول

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- He didn't sit in his usual place.
- او در جای همیشگی خود ننشست.
- this animal's usual food
- غذای همیشگی حیوان
- his usual answer
- پاسخ عادی او
- Amongst them it was usual to marry very young.
- در میان آن‌ها معمول بود که خیلی جوان ازدواج کنند.
- His is late as usual.
- مثل همیشه دیر کرده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد usual

  1. adjective common, typical
    Synonyms: accepted, accustomed, average, chronic, commonplace, constant, conventional, current, customary, cut-and-dried, everyday, expected, familiar, fixed, frequent, garden variety, general, grind, habitual, mainstream, matter-of-course, natural, normal, ordinary, plain, plastic, prevailing, prevalent, quotidian, regular, rife, routine, run-of-the-mill, so-so, standard, stock, typic, unremarkable, vanilla, white-bread, wonted, workaday
    Antonyms: abnormal, atypical, irregular, uncommon, unusual

Collocations

  • as usual

    طبق معمول، مثل همیشه

ارجاع به لغت usual

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «usual» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/usual

لغات نزدیک usual

پیشنهاد بهبود معانی