Quotidian

kwoʊˈtɪdiən kwəʊˈtɪdiən
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more quotidian
  • صفت عالی:

    most quotidian
  • adjective
    روزانه، یومیه، روزمره
    • - My quotidian routine consists of waking up, going to work, and coming home.
    • - روال روزانه‌ی من شامل بیدار شدن، سرکار رفتن و آمدن به خانه است.
    • - monotony of quotidian life
    • - یکنواختی زندگی روزمره
  • adjective
    پیش‌پاافتاده، عادی، معمولی، متداول، معمول
    • - the quotidian moments of life
    • - لحظات عادی زندگی
    • - the quotidian tasks
    • - وظایف پیش‌پاافتاده
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد quotidian

  1. adjective Of or suitable for ordinary days or routine occasions
    Synonyms: everyday, workaday, usual, commonplace, daily, mundane, ordinary, workday, routine, trivial, unremarkable

ارجاع به لغت quotidian

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «quotidian» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ فروردین ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/quotidian

لغات نزدیک quotidian

پیشنهاد بهبود معانی