با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Everyday

ˈevrideɪ ˈevrideɪ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
روزانه، هرروزه، روزمره

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- my everyday routine
- کارهای روزانه‌ی من
adjective
معمولی، عادی، پیش‌پا‌افتاده
- the everyday problems of living in a big town
- مسائل معمولی زندگی در یک شهر بزرگ
- everyday shoes
- کفش معمولی (در برابر کفش مهمانی و غیره)
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد everyday

  1. adjective common
    Synonyms: accustomed, average, commonplace, conventional, customary, daily, dime a dozen, dull, familiar, frequent, garden variety, habitual, informal, lowly, mainstream, middle-of-the-road, mundane, normal, ordinary, per diem, plain, prosaic, quotidian, routine, run-of-the-mill, stock, unexceptional, unimaginative, unremarkable, usual, vanilla, whitebread, wonted, workaday
    Antonyms: abnormal, different, exceptional, special, uncommon, unexpected, unfamiliar, unusual

ارجاع به لغت everyday

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «everyday» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/everyday

لغات نزدیک everyday

پیشنهاد بهبود معانی