گذشتهی ساده:
frequentedشکل سوم:
frequentedسومشخص مفرد:
frequentsوجه وصفی حال:
frequentingصفت تفضیلی:
more frequentصفت عالی:
most frequentتکرارشونده، زود زود، مکرر
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ۵۰۴ واژهی ضروری
Their visits became more frequent.
ملاقاتهای آنها مرتب تکرار میشد.
his frequent absences
غیبتهای پیدرپی او
a frequent guest at my father's house
مهمان همیشگی منزل پدرم
رفتوآمد زیاد کردن در، تکرار کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
In his youth he frequented the theater, in his old age the church.
در جوانی به تئاتر و در پیری به کلیسا میرفت.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «frequent» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/frequent