امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Sporadic

spəˈrædɪk spəˈrædɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more sporadic
  • صفت عالی:

    most sporadic

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
پراکنده، متناوب، منقطع، هرازگاهی، ناپیوسته، تک‌وتوک، گهگاه، نامنظم

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The sporadic rainfall made it difficult for farmers to plan their planting schedule.
- بارندگی‌های پراکنده برنامه‌ریزی برنامه‌ی کاشت را برای کشاورزان دشوار کرده است.
- My internet connection is sporadic, it keeps cutting out every few minutes.
- اتصال اینترنت من منقطع است؛ هر چند دقیقه یک‌بار قطع می‌شود.
- The sporadic bursts of laughter filled the quiet room.
- خنده‌های تک‌وتوک اتاق ساکت را پر کرده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sporadic

  1. adjective on and off
    Synonyms:
    bits and pieces desultory few fitful fits and starts hit-or-miss infrequent intermittent irregular isolated occasional on-again-off-again random rare scarce scattered seldom semioccasional spasmodic spotty uncommon unfrequent
    Antonyms:
    constant continuous dependable

ارجاع به لغت sporadic

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sporadic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sporadic

لغات نزدیک sporadic

پیشنهاد بهبود معانی