با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Law

lɒː lɔː
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    laws

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
قانون، ضابطه، حق، حقوق، قاعده، قانون مدنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- He broke the law and therefore went to jail.
- او قانون را شکست؛ بنابراین به زندان رفت.
- tax laws
- قوانین مالیاتی
- He studied law for four years.
- او چهار سال حقوق خواند.
- a law professor
- استاد حقوق
- to resort to law to settle a matter
- برای فیصله دادن به امری به قانون (یا دادگاه) متوسل شدن
- the law of gravitation
- قانون جاذبه
- the law of diminishing returns
- قانون کاهش بازده‌ها
- the laws of nature
- قوانین طبیعت
- the laws of health
- قوانین بهداشت
- a law of grammar
- قانون دستوری
- the law of composition
- قانون ترکیب
- the law of exponents
- قانون نماها
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
تعقیب کردن، تعقیب قانونی کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد law

  1. noun rules of a government, society
    Synonyms: act, assize, behest, bidding, bylaw, canon, case, caveat, charge, charter, code, command, commandment, constitution, covenant, decision, decree, decretum, demand, dictate, divestiture, due process, edict, enactment, equity, garnishment, injunction, institute, instruction, jurisprudence, legislation, mandate, measure, notice, order, ordinance, precedent, precept, prescript, prescription, reg, regulation, requirement, ruling, statute, subpoena, summons, warrant, writ
    Antonyms: breaking, lawlessness, transgression, violation
  2. noun standard, principle of behavior
    Synonyms: assumption, axiom, base, canon, cause, criterion, exigency, formula, foundation, fundamental, generalization, ground, guide, maxim, origin, postulate, precept, principium, proposal, proposition, reason, regulation, rule, source, theorem, truth, usage
    Antonyms: transgression, violation

Collocations

  • go to law

    به دادگاه مراجعه کردن، علیه کسی دعوی حقوقی کردن

  • read law

    درس حقوق خواندن

  • the law

    قانون موسی

    (عامیانه) پلیس

  • law and order

    قانون و نظم عمومی، نظم و قانون، احترام به قانون و نظم اجتماعی

Idioms

  • lay down the law

    1- آمرانه تعیین تکلیف کردن، دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن

لغات هم‌خانواده law

ارجاع به لغت law

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «law» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/law

لغات نزدیک law

پیشنهاد بهبود معانی