شکل جمع:
lawsحقوق قانون، مقررات (وضعشده توسط دولت برای جامعه)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی حقوق
Under the new law, all businesses must pay higher environmental taxes.
طبق قانون جدید، همهی کسبوکارها باید مالیات زیستمحیطی بیشتری بپردازند.
The laws governing property ownership vary from one country to another.
قوانین مربوط به مالکیت املاک از کشوری به کشور دیگر متفاوت است.
tax laws
قوانین مالیاتی
the laws of health
قوانین بهداشت
to resort to law to settle a matter
برای فیصله دادن به امری به قانون (یا دادگاه) متوسل شدن
حقوق قانون (در معنای نظام حقوقی کشور یا گروهی خاص)
شکل نوشتاری دیگر: the law
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
In a democracy, no one is above the law.
در دموکراسی، هیچکس فراتر از قانون نیست.
Driving under the influence of alcohol is against the law.
رانندگی در حالت مستی برخلاف قانون است.
He broke the law and therefore went to jail.
او قانون را شکست؛ بنابراین به زندان رفت.
حقوق حقوق (علم یا حرفه)
He studied law for four years.
او چهار سال حقوق خواند.
She got a job at a prestigious law firm in New York.
او در شرکت حقوقی معتبری در نیویورک استخدام شد.
a law professor
استاد حقوق
پلیس
The law finally caught up with the gang after months of investigation.
پساز ماهها تحقیق، پلیس سرانجام آن باند را به دام انداخت.
You can’t hide from the law forever.
نمیتوانی تا ابد از دست پلیس پنهان بمانی.
قانون (در علم)
The laws of physics govern everything from the motion of planets to the behavior of atoms.
قوانین فیزیک بر همهچیز، از حرکت سیارات تا رفتار اتمها، حاکماند.
According to the law of gravity, all objects are attracted toward the Earth.
طبق قانون گرانش، تمام اجسام بهسمت زمین جذب میشوند.
the law of gravitation
قانون جاذبه
the law of diminishing returns
قانون کاهش بازدهها
the laws of nature
قوانین طبیعت
a law of grammar
قانون دستوری
the law of composition
قانون ترکیب
the law of exponents
قانون نماها
به دادگاه مراجعه کردن، علیه کسی دعوی حقوقی کردن
درس حقوق خواندن
قانون و نظم عمومی، نظم و قانون، احترام به قانون و نظم اجتماعی
خلاف قانون، غیر قانونی
قانون تجارت
اجرای قانون
قانون منع میکند
معرفی کردن قانون (برای تصویب)، وضع قانون
قانون منع می کند
اطاعت از قانون
رعایت قانون
تصویب قانون
احترام به قانون
پایبندی به قانون/حمایت از قانون
قانونشکنی کردن، زیر پا گذاشتن قانون، تخطی از قانون
در چارچوب قانون عمل کردن
فروپاشی نظم و قانون
نقض قانون، خلاف قانون
نظم و قانون از بین میرود
تبعیت از قانون
1- آمرانه تعیین تکلیف کردن، دستور قاطع دادن 2- گوشمالی دادن
قدرت همهجا گستردهی قانون
(انگلیس - عامیانه) رجوع شود به: Murphy's Law
شکل جمع law در زبان انگلیسی laws است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «law» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ آبان ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/law