Exigency

    ˌekˈsɪdʒənsi ˈeksɪdʒənsi
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable uncountable formal
    لزوم، الزام، ضرورت، ناچاری، ایجاب، وضع اضطراری، اضطرار

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - the exigencies of war
    - وضعیت‌های اضطراری زمان جنگ
    - military exigencies
    - الزامات نظامی
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد exigency

    1. noun difficulty
      Synonyms:
      need want necessity requirement emergency pressure hardship distress stress dilemma predicament plight contingency crisis demand pinch fix jam scrape pass pickle exigence duress constraint urgency extremity needfulness imperativeness pressingness criticalness acuteness dilemma quandary juncture crossroad turning point vicissitude demandingness wont zero hour
    1. noun difficulty; demand
      Synonyms:
      need necessity requirement pressure hardship distress emergency urgency dilemma predicament crisis pinch plight fix jam scrape stress want constraint contingency duress pass turning point crossroad criticalness pressingness imperativeness demand needfulness quandary acuteness extremity juncture vicissitude demandingness zero hour wont
      Antonyms:
      ease easiness ordinariness

    ارجاع به لغت exigency

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «exigency» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/exigency

    لغات نزدیک exigency

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه