شکل جمع:
predicamentsمخمصه، حالت، وضع نامساعد، وضع خطرناک
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
We have to help him get out of this predicament.
باید برای نجات از این مخمصه به او کمک کنیم.
the predicament of a man surrounded by creditors
گرفتاری مردی که طلبکاران او را احاطه کردهاند
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «predicament» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/predicament