گذشتهی ساده:
predicatedشکل سوم:
predicatedسومشخص مفرد:
predicatesوجه وصفی حال:
predicatingشکل جمع:
predicatesمسند، خبر، دلالت کردن
مسند، خبر، مسندی، خبری، خبر دادن، اطلاق کردن، بهصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن، گزاره
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to predicate the truth of somebody's claims
صداقت ادعاهای کسی را مورد تأکید قرار دادن
It predicates man's intelligence.
این دال بر عقل بشر است.
Her proposal was predicated on the assumption that the country's economy will expand.
پیشنهاد او بر این فرض مبتنی بود که اقتصاد کشور گسترش خواهد یافت.
subject and predicate
مبتدا و خبر
predicate adjective
صفت گزارهای
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «predicate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/predicate