Predicate

ˈpredɪkət ˈpredɪkət ˈpredɪkət ˈpredɪkət
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    predicated
  • شکل سوم:

    predicated
  • سوم‌شخص مفرد:

    predicates
  • وجه وصفی حال:

    predicating
  • شکل جمع:

    predicates

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb
مسند، خبر، دلالت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
noun adjective adverb
مسند، خبر، مسندی، خبری، خبر دادن، اطلاق کردن، به‌صورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن، گزاره
- to predicate the truth of somebody's claims
- صداقت ادعاهای کسی را مورد تأکید قرار دادن
- It predicates man's intelligence.
- این دال بر عقل بشر است.
- Her proposal was predicated on the assumption that the country's economy will expand.
- پیشنهاد او بر این فرض مبتنی بود که اقتصاد کشور گسترش خواهد یافت.
- subject and predicate
- مبتدا و خبر
- predicate adjective
- صفت گزارهای
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد predicate

  1. verb To provide a basis for
    Synonyms: base, build, establish, found, ground, rest, root, underpin
  2. noun One of the two main constituents of a sentence; the predicate contains the verb and its complements
    Synonyms: verb, verbal phrase, part-of-speech, verb-phrase, word
  3. verb Involve as a necessary condition of consequence; as in logic
    Synonyms: assert, declare, proclaim, affirm, aver, state, connote, base, establish, signify, imply, profess, rest

ارجاع به لغت predicate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «predicate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/predicate

لغات نزدیک predicate

پیشنهاد بهبود معانی