فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Connote

kəˈnoʊt kəˈnəʊt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    connoted
  • شکل سوم:

    connoted
  • سوم شخص مفرد:

    connotes
  • وجه وصفی حال:

    connoting

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    دلالت ضمنی کردن بر، اشاره ضمنی کردن
    • - In addition to its denotation, the word "mother" also connotes "origin" and "nurturer."
    • - واژه‌ی مادر، علاوه‌بر معنی اصلی خود دارای هم‌باره‌های (معانی ضمنی) «سرمنشأ» و «پرورنده» نیز است.
    • - Guilt usually connotes suffering.
    • - گناه معمولاً مستلزم رنج و محنت است.
    • - "Mono" connotes both "one" and "single."
    • - «mono»هم به معنی «یک» است و هم به معنی «تک».
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد connote

  1. verb imply
    Synonyms: add up to, betoken, denote, designate, evidence, express, hint at, import, indicate, insinuate, intend, intimate, involve, mean, signify, spell, suggest
    Antonyms: denote

ارجاع به لغت connote

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «connote» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/connote

لغات نزدیک connote

پیشنهاد بهبود معانی