گذشتهی ساده:
impliedشکل سوم:
impliedسومشخص مفرد:
impliesوجه وصفی حال:
implyingمطلبی را رساندن، ضمناً فهماندن، دلالت ضمنی کردن بر، اشاره داشتن بر، اشاره کردن، رساندن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Did her silence imply consent?
آیا سکوت او علامت رضایت بود؟
She implied that even if they invite her, she will not go.
منظورش این بود که حتی اگر او را دعوت بکنند، نخواهد رفت.
I don't wish to imply that you are lying.
نمیخواهم بگویم که شما دروغ میگویید.
life implies conflict
زندگی یعنی کشمکش
True freedom implies responsibility.
آزادی واقعی مستلزم مسئولیت است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «imply» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/imply