با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Imply

ɪmˈplaɪ ɪmˈplaɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    implied
  • شکل سوم:

    implied
  • سوم شخص مفرد:

    implies
  • وجه وصفی حال:

    implying

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive C2
    مطلبی را رساندن، ضمناً فهماندن، دلالت ضمنی کردن بر، اشاره داشتن بر، اشاره کردن، رساندن
    • - Did her silence imply consent?
    • - آیا سکوت او علامت رضایت بود؟
    • - She implied that even if they invite her, she will not go.
    • - منظورش این بود که حتی اگر او را دعوت بکنند، نخواهد رفت.
    • - I don't wish to imply that you are lying.
    • - نمی‌خواهم بگویم که شما دروغ می‌گویید.
    • - life implies conflict
    • - زندگی یعنی کشمکش
    • - True freedom implies responsibility.
    • - آزادی واقعی مستلزم مسئولیت است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد imply

  1. verb indicate, mean
    Synonyms: betoken, connote, denote, designate, entail, evidence, give a hint, hint, import, include, insinuate, intend, intimate, involve, mention, point to, presuppose, refer, signify, suggest
    Antonyms: define, explicate, express, state

لغات هم‌خانواده imply

ارجاع به لغت imply

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «imply» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/imply

لغات نزدیک imply

پیشنهاد بهبود معانی