گذشتهی ساده:
restedشکل سوم:
restedسومشخص مفرد:
restsوجه وصفی حال:
restingشکل جمع:
restsآسایش، استراحت
The doctor said I must have complete rest.
دکتر گفت که باید استراحت کامل داشته باشم.
a ten-minute rest period
یک استراحت دهدقیقهای
rest after hard physical work
استراحت پس از کار بدنی سخت
All activities have come to a complete rest.
همهی فعالیتها بهطور کامل متوقف شده است.
Night came but did not bring along any rest.
شب آمد؛ ولی با خود آرامش نیاورد.
a jealous person has no rest
حسود هرگز نیاسود
His father went to his eternal rest.
پدرش به خواب ابدی فرو رفت.
eight hours of rest every night
هشت ساعت خواب در هر شب
الباقی، بقایا، سایرین، دیگران، باقیمانده
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He ate some of the bread and saved the rest for tomorrow.
قدری از نان را خورد و بقیه را برای فردا ذخیره کرد.
The rest were sick.
بقیه بیمار بودند.
Where is the rest of the money?
بقیهی پول کجاست؟
محل استراحت
a chin rest on a violin
جای چانه روی ویولن
آسودن، استراحت کردن، خوابیدن، آرمیدن، تجدید قوا کردن
He is now resting in peace.
او اکنون فوت کرده است.
Her father rests in peace.
پدرش به رحمت ایزدی پیوسته است.
How can we rest when others are suffering.
وقتی که دیگران رنج میبرند، ما چطور میتوانیم آسودهخاطر باشیم.
I rest seven hours every night.
هرشب هفت ساعت میخوابم.
Mehri wants to rest well during her vacation.
مهری میخواهد در دوران مرخصی خوب استراحت کند.
Let the matter rest for a while.
بگذار تا مدتی این قضیه به حال خود بماند.
قرار داشتن، قرار گرفتن
One wing of the army rested on the hills.
یک جناح قشون در تپهها قرار داشت.
The column rests on a large rock.
ستون روی یک سنگ بزرگ قرار دارد.
She rested her head on the pillow.
سر خود را روی متکا قرار داد.
The verdict rested on several sound precedents.
حکم دادگاه مبتنی بر سوابق قابلاطمینان بود.
Julie rested her hand on my shoulder.
جولی دستش را روی شانهام نهاد.
My eyes rested on her picture.
چشمانم به عکس او دوخته شده بود.
The final decision rested with me.
آخرین تصمیم با من بود.
استراحت دادن
I rested the horse before starting to climb the hill.
قبل از شروع به بالا رفتن از تپه به اسب استراحت دادم.
don't read any more; rest your eyes!
دیگر نخوان؛ به چشمانت استراحت بده!
1- خواب 2- ساکن 3- درحال استراحت 4- آسودهخاطر 5- مرده
1- خواب 2- ساکن 3- درحال استراحت 4- آسودهخاطر 5- مرده
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «rest» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/rest