با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Holiday

ˈhɑːlədeɪ ˈhɒlədi / / -deɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    holidayed
  • شکل سوم:

    holidayed
  • سوم شخص مفرد:

    holidays
  • وجه وصفی حال:

    holidaying
  • شکل جمع:

    holidays

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun A1
    روز بیکاری، تعطیل، روز تعطیل، تعطیل مذهبی
    • - In Islamic countries Friday is a holiday.
    • - در کشورهای اسلامی جمعه روز تعطیل است.
    • - summer holidays
    • - تعطیلات تابستان
    • - Nowruz holidays
    • - تعطیلات نوروز
    • - an official holiday
    • - تعطیل رسمی
    • - He is saving for the holidays.
    • - او دارد برای ایام مرخصی پول می‌اندوزد.
    • - Everybody is on holiday in August.
    • - در ماه اوت همه در مرخصی هستند.
    • - to make a holiday
    • - جشن گرفتن
    • - the holiday spirit
    • - روحیه‌ی شاد و عیدگونه
    • - holiday clothes
    • - لباس عید
    • - a ten-year tax holiday
    • - بخشودگی ده ساله از مالیات
    • - They are holidaying in Keesh.
    • - آن‌ها تعطیلات خود را در کیش می‌گذرانند.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد holiday

  1. noun celebratory day; time off
    Synonyms: anniversary, break, celebration, day of rest, feast, festival, festivity, fete, few days off, fiesta, gala, gone fishing, holy day, jubilee, layoff, leave, liberty, long weekend, recess, red-letter day, saint’s day, vacation

ارجاع به لغت holiday

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «holiday» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/holiday

لغات نزدیک holiday

پیشنهاد بهبود معانی