آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۲ آذر ۱۴۰۲

    Leave

    liːv liːv

    گذشته‌ی ساده:

    left

    شکل سوم:

    left

    معنی leave | جمله با leave

    verb - transitive A1

    ترک کردن، رها کردن، ول کردن، وا گذاردن، باقی گذاردن، به حال خود باقی گذاردن، اثر باقی گذاردن، (پیام و...) گذاشتن، برای بعد گذاشتن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    He left just now.

    او هم‌اکنون رفت.

    He spent his leave in Tehran.

    او ایام مرخصی خود را در تهران گذراند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Leave us go now!

    حالا بگذار برویم!

    Leave him alone, he is busy doing his homework!

    سر به سرش نگذار؛ دارد مشق می‌نویسد!

    Leave the door open!

    در را باز بگذار!

    He is on leave.

    او در مرخصی است.

    She asked leave to read a short statement.

    او اجازه خواست که اظهاریه‌ی کوتاهی را قرائت کند.

    He left his wife and children and went abroad.

    او زن و بچه‌اش را ترک کرد و به خارج رفت.

    Don't eat it all, leave some for me too!

    همه‌اش را نخور، قدری هم برای من بگذار!

    I leave the decision up to you.

    تصمیم را به عهده‌ی شما می‌گذارم.

    The children were left penniless.

    بچه‌ها بی‌پول ماندند.

    Leave my house at once!

    فوراً خانه‌ی مرا ترک کن!

    Leave room in the car for your little sister!

    برای خواهر کوچکت در ماشین جا بگذار!

    The flood left them homeless.

    سیل آن‌ها را بی‌خانمان کرد.

    The war left the country in ruins.

    جنگ کشور را ویران کرد.

    He is leaving tomorrow.

    او فردا خواهد رفت.

    Ali left his job.

    علی کارش را ول کرد.

    to leave the house

    خانه را ترک کردن

    He left Tehran two years ago.

    او دو سال پیش از تهران رفت.

    He left the book on the table and went out of the room.

    کتاب را روی میز گذاشت و از اتاق بیرون رفت.

    Ten minus two leaves eight.

    ده منهای دو می‌شود هشت.

    verb - transitive

    چیزی را به کسی)سپردن، به ارث گذاشتن، باقی مانده داشتن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    He left footprints in the snow.

    او در برف از خود جای پا باقی گذاشت.

    He left his fortune to his daughter.

    او ثروت خود را برای دخترش (به ارث) گذاشت.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    The deceased leaves a widow and two children.

    متوفی یک بیوه‌زن و دو فرزند به جا گذاشته است.

    The project has been left unfinished.

    طرح ناتمام باقی مانده است.

    verb - intransitive

    راه افتادن، حرکت کردن

    He leaves his office every day at five.

    هر روز ساعت پنج اداره‌اش را ترک می‌کند.

    noun uncountable

    اجازه، اذن، مرخصی، رخصت

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد leave

    1. noun permission
      Synonyms:
      allowance consent authorization permit okay go-ahead green light sanction freedom liberty tolerance assent concession dispensation sufferance
      Antonyms:
      prohibition restriction limitation
    1. noun holiday, time off
      Synonyms:
      vacation time off leave of absence leave-taking departure farewell goodbye parting furlough liberty retirement withdrawal adieu sabbatical
      Antonyms:
      workday
    1. verb depart, abandon physically
      Synonyms:
      go exit go away move part quit vanish disappear escape flee fly retire withdraw move out pull out take off walk out cut out ditch forsake relinquish desert split vacate elope migrate embark emigrate abscond decamp defect vamoose scram beat it clear out head out push off set out slip out sally issue go forth take leave run along ride off step down say goodbye take a hike give the slip remove oneself abandon physically flit
      Antonyms:
      come go
    1. verb abandon, renounce
      Synonyms:
      quit stop give up drop cease relinquish surrender renounce waive resign desert forsake yield terminate evacuate refrain desist cede hand over drop out back out give notice knock off forbear maroon
      Antonyms:
      keep hold continue
    1. verb forget, neglect
      Synonyms:
      omit mislay leave behind drop let go let allow permit let be let stay suffer have lay down neglect
      Antonyms:
      care maintain
    1. verb give, especially after death
      Synonyms:
      will bequeath leave behind hand down transmit entrust commit assign cede devise allot apportion consign refer legate give over bequest demise
      Antonyms:
      hold

    Phrasal verbs

    leave off

    متارکه کردن، قطع کردن، دست کشیدن

    leave out

    حذف کردن، از قلم انداختن

    نادیده گرفتن، صرف‌نظر کردن

    Collocations

    leave alone

    اذیت نکردن، به حال خود گذاشتن، هلیدن

    beg leave

    اجازه خواستن

    by your leave

    با اجازه‌ی شما

    on leave

    در مرخصی، غایب با اجازه

    Idioms

    take it or leave it

    همینه که هست (می‌خوای بخواه، نمی‌خوای نخواه) (می‌خوای قبول کن، می‌خوای رد کن)

    leave no stone unturned

    (برای یافتن چیزی یا حل مسئله‌ای) از هیچ اقدامی فروگذار نکردن

    همه‌ی کوشش‌های ممکن را کردن، از هیچ اقدامی فرو‌گذار نکردن

    leave well enough alone

    سری را که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند

    take leave of

    خداحافظی کردن با

    take one's leave

    راهی شدن، عزیمت کردن، رفتن

    سوال‌های رایج leave

    گذشته‌ی ساده leave چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده leave در زبان انگلیسی left است.

    شکل سوم leave چی میشه؟

    شکل سوم leave در زبان انگلیسی left است.

    ارجاع به لغت leave

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «leave» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/leave

    لغات نزدیک leave

    • - leatherwood
    • - leathery
    • - leave
    • - leave (someone) in the lurch
    • - leave a bad taste in your mouth
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.