امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Commit

kəˈmɪt kəˈmɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    committed
  • شکل سوم:

    committed

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
مرتکب شدن، کردن (خلاف و جرم و جنایت)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- a man who has committed a crime
- مردی که مرتکب جنایت شده است
- He tried to commit suicide.
- سعی کرد خودکشی کند.
verb - transitive
سپردن، فرستادن، تحویل دادن
- We commit his fame to posterity.
- ما شهرت او را به آیندگان می‌سپاریم.
- Those ideas will be committed to the trash heap of history.
- آن عقاید به زباله‌دان تاریخ خواهند پیوست.
- They were committed to prison.
- آن‌ها را به زندان تحویل دادند.
- to be committed to a mental hospital
- به بیمارستان روانی فرستاده شدن
verb - intransitive verb - transitive
متعهد کردن، متعهد شدن، مقید شدن، مقید کردن
- We will commit ourselves to the protection of the poor.
- ما خود را متعهد به حمایت از بینوایان خواهیم کرد.
- She committed to attending the meeting on time.
- او متعهد شد که به‌موقع در جلسه شرکت کند.
- The company committed to reducing its carbon emissions by 50%.
- این شرکت متعهد شده است که انتشار کربن خود را تا پنجاه درصد کاهش دهد.
- They committed to contributing to the charity every month.
- آن‌ها متعهد شدند که هر ماه به این خیریه کمک کنند.
verb - transitive
اختصاص دادن (وقت و پول و غیره)
- The company has committed a significant amount of funds to invest in research and development.
- این شرکت بودجه‌ی قابل‌توجهی را برای سرمایه‌گذاری در تحقیق و توسعه اختصاص داده است.
- He committed his resources to supporting local charities.
- او منابع مالی خود را به حمایت از خیریه‌های محلی اختصاص داد.
verb - transitive
به خاطر سپردن، به یاد سپردن
- They committed the names of all the U.S. presidents to memory for their history project.
- آن‌ها نام تمامی رؤسای جمهور ایالات متحده را برای پروژه‌ی تاریخشان به خاطر سپردند.
- We need to commit the new phone number to memory.
- باید شماره تلفن جدید را به خاطر بسپاریم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commit

  1. verb perform an action
    Synonyms:
    accomplish achieve act carry out complete contravene do effectuate enact execute go for broke go in for go out for offend perpetrate pull pull off scandalize sin transgress trespass violate wreak
    Antonyms:
    cease desist end idle loaf rest stop wait
  1. verb deliver, entrust
    Synonyms:
    allocate allot apportion authorize charge commend commission confer trust confide consign convey delegate deliver depend upon deposit depute deputize destine dispatch employ empower engage give give to do grant authority hand over hold ice imprison institutionalize intrust invest leave to make responsible for move offer ordain promise put away put in the hands of relegate rely upon remove send shift submit transfer turn over to vest
    Antonyms:
    keep keep from

Collocations

لغات هم‌خانواده commit

  • verb - transitive
    commit

ارجاع به لغت commit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commit

لغات نزدیک commit

پیشنهاد بهبود معانی