آخرین به‌روزرسانی:

Wreak

riːk riːk

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

(کینه یا خشم خود را) آشکار کردن، انتقام گرفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

He wreaked his fury on the children.

خشم خود را به سر بچه‌ها خالی کرد.

to wreak vengeance on one's enemy

از دشمن خود انتقام گرفتن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد wreak

  1. verb force, cause
    Synonyms:
    cause execute effect create exercise inflict carry out bring about work visit vent unleash force upon wreck

Collocations

wreak havoc

خرابی به‌ بار آوردن، خراب کردن، مصیبت ایجاد کردن، تباه کردن، نابود کردن، ویران کردن

Idioms

wreak havoc

خرابی به‌ بار آوردن، خراب کردن، مصیبت ایجاد کردن، تباه کردن، نابود کردن، ویران کردن

ارجاع به لغت wreak

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «wreak» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wreak

لغات نزدیک wreak

پیشنهاد بهبود معانی