گذشتهی ساده:
inflictedشکل سوم:
inflictedسومشخص مفرد:
inflictsوجه وصفی حال:
inflictingوارد کردن، دچار کردن، تحمیل کردن، اعمال کردن (چیزی ناخوشایند)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Don’t inflict your anger on others just because you’re upset.
فقط بهخاطر ناراحتی خودت، خشمت را بر دیگران وارد نکن.
We inflicted heavy casualties on the enemy.
تلفات زیادی به دشمن تحمیل کردیم.
The long drought has inflicted immense hardship on the region's farmers.
خشکسالی طولانی، مشقت عظیمی را بر کشاورزان منطقه اعمال کرده است.
He enjoys inflicting pain on others.
او از تحمیل درد به دیگران خوشش میآید.
درد وارد کردن، باعث درد شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «inflict» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inflict