۷۰٪ تخفیف تا پایان اسفند - اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی 💚

Visit

ˈvɪzɪt ˈvɪzɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    visited
  • شکل سوم:

    visited
  • سوم‌شخص مفرد:

    visits
  • وجه وصفی حال:

    visiting
  • شکل جمع:

    visits

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A1
دیدن کردن از، دید و بازدید کردن، زیارت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Last year he visited his mother only twice.
- پارسال فقط دوبار به دیدن مادرش رفت.
- Nowruz visits
- دید و بازدیدهای نوروز
verb - transitive
به دیدن (کسی یا چیزی) رفتن، رفتن (به محلی)
- to visit an art museum
- به یک موزه‌ی هنری رفتن
- a ship's visit to the port
- رفتن کشتی به بندرگاه
- a visit to a museum
- رفتن به موزه
- We will have enough time to visit the stores before dinner.
- وقت کافی داریم که قبل از شام سری به مغازه‌ها بزنیم.
verb - intransitive
(عامیانه) گپ زدن، صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن، تلفنی صحبت کردن
- a telephone visit with my sister
- صحبت تلفنی با خواهرم
- Ali visited with a neighbor on the telephone.
- علی با همسایه تلفنی گپ زد.
- Let's sit here and visit together for a while.
- بیا اینجا بنشینیم و قدری با هم اختلاط کنیم.
verb - transitive
(رفت‌و‌آمد رسمی برای بازرسی یا نظارت) سرکشی کردن
- The principal is visiting classrooms.
- رئیس مدرسه دارد کلاس‌ها را بازدید می‌کند.
verb - transitive
مسافرت، اقامت کوتاه (به عنوان مهمان)
- a visit to a neighboring town
- مسافرت به یک شهر مجاور
- a weekend visit with friends
- اقامت آخر هفته نزد دوستان
- Mehri will visit me for Nowruz holidays.
- مهری تعطیلات نوروز را نزد من خواهد گذراند.
verb - transitive
عیادت کردن، به ملاقات رفتن
verb - transitive
(به فکر و غیره) خطور کردن
- Then I was visited by a strange idea.
- سپس فکر عجیب و غریبی به مغزم خطور کرد.
verb - transitive
ویزیت دکتر، رفتن نزد پزشک
- We paid the doctor for three visits.
- برای سه بار ویزیت به دکتر پول دادیم.
verb - transitive
تلافی کردن، تقاص گرفتن، انتقام گرفتن
- to visit the sins of the fathers upon the children
- تقاص گناهان پدران را از فرزندان گرفتن
verb - transitive
به سروقت کسی رفتن، سراغ کسی رفتن، به سر کسی آمدن
- God visited his wrath upon them.
- خداوند آنان را مورد خشم خود قرار داد.
verb - transitive
دچار شدن یا کردن
- A drought visited that land.
- آن سرزمین دچار خشکسالی شد.
verb - intransitive
(به‌طور مکرر و منظم از جایی یا چیزی) بازدید کردن، سرکشی کردن، رفتن (به محلی)، سر زدن (به)
- He must make regular visits to his dentist.
- او باید مرتباً نزد دندانپزشک خود برود.
- Migratory birds visit these shores every spring.
- هر بهار پرندگان مهاجر به این سواحل می‌آیند.
noun countable
ملاقات، عیادت
- She went to visit a sick friend.
- او به دیدار یک دوست بیمار رفت.
noun countable
بازدید، دیدار
- my first visit to London
- اولین دیدار من از لندن
- educational visits
- بازدیدهای آموزشی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد visit

  1. noun social call upon another
    Synonyms:
    call talk appointment interview visitation stop stay holiday vacation weekend evening sojourn stopover tarriance
  1. verb be a guest of
    Synonyms:
    visit see call stop by drop by look up go to see come by drop in pop in look in on pay a visit to call on swing by step in talk chat converse go over to come around look around pay a call stay with inspect stop off take in play sojourn frequent tarry dwell reside stay at tour crash drop over hit
  1. verb bother, haunt
    Synonyms:
    trouble afflict attack pain impose inflict punish descend upon force upon bring down on assail befall smite avenge wreak wreck

Collocations

Idioms

لغات هم‌خانواده visit

ارجاع به لغت visit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «visit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/visit

لغات نزدیک visit

پیشنهاد بهبود معانی