گذشتهی ساده:
visitedشکل سوم:
visitedسومشخص مفرد:
visitsوجه وصفی حال:
visitingشکل جمع:
visitsدیدن کردن از، دید و بازدید کردن، زیارت کردن
Last year he visited his mother only twice.
پارسال فقط دوبار به دیدن مادرش رفت.
Nowruz visits
دید و بازدیدهای نوروز
به دیدن (کسی یا چیزی) رفتن، رفتن (به محلی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to visit an art museum
به یک موزهی هنری رفتن
a ship's visit to the port
رفتن کشتی به بندرگاه
a visit to a museum
رفتن به موزه
We will have enough time to visit the stores before dinner.
وقت کافی داریم که قبل از شام سری به مغازهها بزنیم.
(عامیانه) گپ زدن، صحبت دوستانه کردن، اختلاط کردن، تلفنی صحبت کردن
a telephone visit with my sister
صحبت تلفنی با خواهرم
Ali visited with a neighbor on the telephone.
علی با همسایه تلفنی گپ زد.
Let's sit here and visit together for a while.
بیا اینجا بنشینیم و قدری با هم اختلاط کنیم.
(رفتوآمد رسمی برای بازرسی یا نظارت) سرکشی کردن
The principal is visiting classrooms.
رئیس مدرسه دارد کلاسها را بازدید میکند.
مسافرت، اقامت کوتاه (به عنوان مهمان)
a visit to a neighboring town
مسافرت به یک شهر مجاور
a weekend visit with friends
اقامت آخر هفته نزد دوستان
Mehri will visit me for Nowruz holidays.
مهری تعطیلات نوروز را نزد من خواهد گذراند.
عیادت کردن، به ملاقات رفتن
(به فکر و غیره) خطور کردن
Then I was visited by a strange idea.
سپس فکر عجیب و غریبی به مغزم خطور کرد.
ویزیت دکتر، رفتن نزد پزشک
We paid the doctor for three visits.
برای سه بار ویزیت به دکتر پول دادیم.
تلافی کردن، تقاص گرفتن، انتقام گرفتن
to visit the sins of the fathers upon the children
تقاص گناهان پدران را از فرزندان گرفتن
به سروقت کسی رفتن، سراغ کسی رفتن، به سر کسی آمدن
God visited his wrath upon them.
خداوند آنان را مورد خشم خود قرار داد.
دچار شدن یا کردن
A drought visited that land.
آن سرزمین دچار خشکسالی شد.
(بهطور مکرر و منظم از جایی یا چیزی) بازدید کردن، سرکشی کردن، رفتن (به محلی)، سر زدن (به)
He must make regular visits to his dentist.
او باید مرتباً نزد دندانپزشک خود برود.
Migratory birds visit these shores every spring.
هر بهار پرندگان مهاجر به این سواحل میآیند.
ملاقات، عیادت
She went to visit a sick friend.
او به دیدار یک دوست بیمار رفت.
بازدید، دیدار
my first visit to London
اولین دیدار من از لندن
educational visits
بازدیدهای آموزشی
به بازدید (کسی) رفتن
به ملاقات رفتن، دیدار کردن، سرکشی کردن، به دیدن (کسی) رفتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «visit» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/visit