امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Punish

ˈpʌnɪʃ ˈpʌnɪʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    punished
  • شکل سوم:

    punished
  • سوم‌شخص مفرد:

    punishes
  • وجه وصفی حال:

    punishing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adverb B1
ادب کردن، تنبیه کردن، گوشمال دادن، مجازات کردن، کیفر دادن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- The father punished his children.
- پدر فرزندانش را ادب کرد.
- to punish a murderer by hanging
- آدمکش را با دار زدن تنبیه کردن
- the punishing rays of the sun
- اشعه‌ی آزار‌دهنده‌ی خورشید
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد punish

  1. verb penalize for wrongdoing
    Synonyms:
    abuse attend to batter beat beat up blacklist castigate chasten chastise correct crack down on cuff debar defrock discipline dismiss do in execute exile expel fine flog give a going over give the works harm hurt immure incarcerate injure knock about lash lecture maltreat misuse oppress paddle rap knuckles reprove rough up scourge sentence slap wrist spank switch teach a lesson throw the book at train whip
    Antonyms:
    award exonerate let go praise protect reward

لغات هم‌خانواده punish

  • verb - transitive
    punish

ارجاع به لغت punish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «punish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/punish

لغات نزدیک punish

پیشنهاد بهبود معانی