گذشتهی ساده:
incarceratedشکل سوم:
incarceratedسومشخص مفرد:
incarceratesوجه وصفی حال:
incarceratingدر زندان افتادن، زندانی شدن، حبس شدن
He was incarcerated in a dungeon.
در دخمهای زندانی شد.
The documentary highlighted stories of individuals wrongfully incarcerated.
این مستند داستان افرادی را که به ناحق حبس شدهاند را برجسته میکند.
(در مکانی بسته) گیر افتادن، محصور شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
They were incarcerated in that broken elevator for four hours.
چهار ساعت در آن آسانسور خراب گیر افتادند.
incarcerated by one's own ignorance
محصور شدن در جهل خود
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «incarcerate» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incarcerate