با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Hold

hoʊld həʊld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    held
  • شکل سوم:

    held
  • سوم‌شخص مفرد:

    holds
  • وجه وصفی حال:

    holding

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A2
گرفتن، نگه داشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- Hold my hand!
- دستم را بگیر!
- Hold the pen between your fingers!
- قلم را بین انگشتانت نگه دار!
- Hold me tight!
- مرا محکم بگیر!
verb - transitive
وزن ... را تحمل کردن، نگه داشتن
- Can that branch hold your weight?
- آیا آن شاخه می‌تواند وزن تو را تحمل کند؟
- pillars holding the roof
- ستون‌هایی که سقف را نگه‌ می‌دارند
verb - transitive B1
جای ... را داشتن، گنجایش ... را داشتن، ... در خود جا دادن
- This car holds six people.
- این اتومبیل شش نفر جا دارد.
- Will this box hold all the dishes?
- آیا این جعبه گنجایش همه‌ی ظرف‌ها را خواهد داشت؟
- This bottle holds half a liter.
- این بطری نیم لیتر گنجایش دارد.
verb - transitive C1
در اختیار داشتن
- He held the presidency for four years.
- چهار سال مقام ریاست‌جمهوری را در اختیار داشت.
- He holds an important position.
- او مقام مهمی دارد.
verb - transitive B2
ورزش در دست داشتن (رکورد یا عنوان)، داشتن (برتری)
- He holds the world record.
- او رکورد جهانی را در دست دارد.
- Our team is determined to hold the lead until the end.
- تیم ما مصمم است که تا پایان صدرنشین باشد.
verb - transitive
نگه داشتن (کسی) (در جایی)
- They hold hostages.
- آن‌ها گروگان نگه‌ می‌دارند.
- They held me prisoner.
- آن‌ها مرا در زندان نگه‌ داشتند.
- We tried to hold the thief until the police arrived.
- کوشیدیم دزد را نگه‌ داریم تا پلیس سر برسد.
verb - transitive B1
برگزار کردن (جلسه و انتخابات و غیره)
- The committee decided to hold a meeting.
- کمیته تصمیم گرفت جلسه‌ای را برگزار کند.
- The elections were held last year.
- انتخابات پارسال برگزار شد.
- They held two meetings.
- دو جلسه برگزار کردند.
verb - intransitive verb - transitive
ادامه دادن، ادامه داشتن، دوام داشتن
- The wind held from the North.
- باد به وزش از شمال ادامه داد.
- She hopes her good luck holds.
- امیدوار است که خوش‌اقبالی‌اش ادامه داشته باشد.
- How much longer will this cloudy weather hold?
- این هوای ابری تا کی دوام خواهد آورد؟
verb - transitive
داشتن (عقیده و غیره)
- He holds the view that most politicians are corrupt.
- او این دیدگاه را دارد که اغلب سیاست‌مداران فاسدند.
- They hold extremist ideologies.
- آنان عقاید افراط‌گرانه‌ای دارند.
verb - transitive
عقب انداختن، به تعویق انداختن
- Please hold the meeting until I arrive.
- لطفاً جلسه را تا رسیدن من عقب بیندازید.
- We've decided to hold all future deliveries.
- تصمیم گرفته‌ایم همه تحویل‌های آتی را به تعویق بیندازیم.
verb - intransitive verb - transitive
نگه داشتن (گوشی)، پشت خط ماندن
- Hold the line until I call him.
- گوشی را نگه دارید تا او را صدا بزنم.
- His line is busy, please hold.
- خط او مشغول است، لطفاً پشت خط بمانید.
verb - transitive
انگلیسی آمریکایی نگذاشتن، نگنجاندن، نریختن (در درخواست)
- I'd like a beef sandwich on gouda, hold the tomato.
- یک ساندویچ گوشت گاو روی پنیر گودا می‌خواهم، گوجه‌فرنگی نگذارید.
- I'd like a turkey sandwich, hold the lettuce.
- ساندویچ بوقلمون می‌خواهم، لطفاً کاهو نریزید.
noun singular uncountable B2
گرفتن، نگه داشتن (عمل)
- Don't lose hold of the rope!
- طناب را ول نکن!
- The child's sudden movement caused me to lose hold of his hand.
- حرکت ناگهانی کودک باعث شد که دست او دیگر در دستم نباشد.
- Keep a tight hold on your books.
- کتاب‌هایتان را محکم بگیرید.
noun singular C2
کنترل، نفوذ، تسلط، لگام
- The boss always sought to have a hold over his employees.
- رئیس همیشه به دنبال کنترل بر کارمندانش بود.
- The prime minister was losing his hold on power.
- نخست‌وزیر داشت لگام قدرت را از دست می‌داد.
noun countable
موسیقی درنگ
- The singer's hold captivated the audience.
- درنگ این خواننده تماشاگران را مجذوب خود کرد.
- The pianist executed a hold.
- نوازنده‌ی پیانو درنگ را اجرا کرد.
noun countable
انبار (در کشتی یا هواپیما) (که بارها و غیره را در آن قرار می‌دهند)
- The captain inspected the hold before setting sail.
- کاپیتان قبل از حرکت کشتی، انبار را بررسی کرد.
- The sailors quickly unloaded the hold upon arrival at the port.
- ملوانان به محض ورود به بندر به‌سرعت انبار را تخلیه کردند.
verb - transitive
جلو ... را گرفتن (زبان و عصبانیت و غیره)
- Hold your tongue!
- جلو زبانت را بگیر!
- She couldn't hold her tears.
- نتوانست جلو اشک‌هایش را بگیرد.
verb - transitive
وفاداری به ... را خواستن (قول و قرار) (از کسی)
- I am holding you to your word !
- باید به قول خود وفا کنی!
- She'll hold me to my promise.
- وفاداری به قولم را از من خواهد خواست.
verb - transitive
نگه داشتن (نفس و غیره)
- Hold your breath.
- نفست را نگه دار.
- I had to hold my breath when passing by the smelly dumpster.
- وقتی از کنار زباله‌دانی بدبو می‌گذشتم، مجبور بودم نفسم را نگه دارم.
verb - transitive
حفظ کردن، نگه داشتن (قیمت و غیره)
- We need to hold the price of our products.
- ما باید قیمت محصولاتمان را نگه داریم.
- The state plans to hold the price of fuel.
- دولت قصد دارد قیمت سوخت را حفظ کند.
verb - transitive
نگه داشتن (تاکسی و اتوبوس و غیره)
- Hold the taxi until I come.
- تاکسی را نگه دارید تا من هم بیایم.
- They held the bus waiting.
- آن‌ها اتوبوس را معطل نگه‌ داشتند.
verb - transitive
حفظ کردن، نگه داشتن (سنگر و مواضع و غیره)
- The soldiers held their positions.
- سربازان مواضع خود را حفظ کردند.
- We will hold this bunker at all costs.
- ما این سنگر را به هر قیمتی شده نگه خواهیم داشت.
verb - transitive
گرفتن (بخشی از بدن به‌ویژه گوش با یک یا هر دو دست)
- She hold her ears.
- گوش‌هایش را گرفت.
- He held his child's ears during the fireworks show.
- او در مراسم آتش‌بازی گوش‌های فرزندش را گرفته بود.
verb - intransitive
اعتبار داشتن، معتبر بودن
- The guarantee on my phone will hold for another year.
- گارانتی گوشی من تا یک سال دیگر اعتبار خواهد داشت.
- My passport is set to hold validity until 2030.
- گذرنامه‌ی من تا سال ۲۰۳۰ اعتبار دارد.
slang verb - intransitive
نگه داشتن (موادمخدر)
- He's been arrested for holding drugs in his apartment.
- او به دلیل نگه داشتن موادمخدر در آپارتمانش دستگیر شده است.
- The police warned him not to hold any illegal substances.
- پلیس به او هشدار داد که از نگه داشتن مواد غیرقانونی خودداری کند.
noun
زندان
- He spent years in a hold.
- چندین سال در زندان بود.
- The inmate tried to escape from his cell in the hold.
- زندانی سعی کرد از سلول خود در زندان فرار کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hold

  1. noun grasp, possession
    Synonyms: authority, clasp, clench, clinch, clout, clutch, control, dominance, dominion, grip, influence, occupancy, occupation, ownership, pull, purchase, retention, sway, tenacity, tenure
    Antonyms: dispossession, release
  2. verb have in one’s hands, possession; grasp
    Synonyms: adhere, arrest, bind, bottle up, carry, catch, check, cherish, clasp, cleave, clench, clinch, cling, clutch, confine, contain, cork up, cradle, detain, embrace, enclose, enjoy, fondle, freeze to, grip, handle, hang on, have, hug, imprison, keep, keep close, keep out, lock up, maintain, not let go, nourish, occupy, own, palm, possess, press, put a lock on, restrain, retain, secure, seize, squeeze, stay put, stick, take, trammel, vise, wield, withhold, wring
    Antonyms: drop, let go, release
  3. verb believe
    Synonyms: assume, aver, bet bottom dollar, buy, consider, credit, cross one’s heart, deem, entertain, esteem, feel, have hunch, have sneaking suspicion, judge, lap up, lay money on, maintain, okay, presume, reckon, regard, sense, set store by, swear by, swear up and down, take as gospel truth, take stock in, think, view
    Antonyms: abandon, disbelieve, forsake
  4. verb continue, endure
    Synonyms: apply, be in effect, be in force, be the case, be valid, exist, have bearing, hold good, hold true, last, operate, persevere, persist, remain, remain true, resist, stand up, stay, stay staunch, wear
    Antonyms: cease, desert, halt, quit, stop
  5. verb support
    Synonyms: bear, bolster, brace, buttress, carry, lock, prop, shore up, shoulder, stay, sustain, take, underpin, uphold
  6. verb have a capacity for
    Synonyms: accommodate, be equipped for, carry, comprise, contain, include, seat, take
  7. verb conduct meeting, function
    Synonyms: assemble, call, carry on, celebrate, convene, have, officiate, preside, run, solemnize
    Antonyms: cancel

Phrasal verbs

  • hold back

    جلوگیری کردن، مانع شدن

  • hold forth

    سخنرانی کردن، اطناب کردن، به تفصیل شرح دادن

  • hold in

    خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن، در دل نگه‌ داشتن، بروز ندادن

  • hold off

    جلوی حمله یا اقدام کسی را گرفتن

    به تعویق انداختن

  • hold on

    صبر کردن

    محکم نگه داشتن

    اصرار کردن، پافشاری کردن

    وفادار ماندن

  • hold out

    دوام آوردن، ادامه دادن، تسلیم نشدن

    پیشنهاد کردن، عرضه داشتن

  • hold out for

    (عامیانه) با سماجت یا پایداری خواستار بودن

  • hold over

    عقب انداختن، به تعویق انداختن

  • hold together

    خراب یا فروریخته نشدن، کامل باقی ماندن، به‌هم چسبیده باقی ماندن

  • hold to something

    وفادار ماندن، تغییر عقیده ندادن، (کماکان) از چیزی پیروی کردن

  • hold up

    دوام آوردن، پایدار ماندن، تاب آوردن

    عقب انداختن، به تأخیر انداختن

    سرقت کردن، دستبرد زدن (با اسلحه)

  • hold with

    1- هم‌عقیده بودن با، طرفداری کردن 2- رضایت دادن

  • hold down

    جلوگیری کردن

    ادامه دادن

  • hold sway

    حکمروا بودن، فرمانروا بودن، چیره بودن، سلطه داشتن، رواج داشتن

  • hold onto

    محکم نگه داشتن، محکم گرفتن

Collocations

  • catch hold of

    در دست گرفتن، نگه‌داشتن، به دست آوردن

  • get hold of

    1- در دست گرفتن 2- کسب کردن، بدست آوردن، یافتن

  • lay (or take) hold of

    1- در دست گرفتن، نگه‌داشتن 2- کنترل چیزی را به‌دست آوردن، مالک شدن، به‌دست آوردن

  • hold water

    1- آب داشتن، آب در خود نگاه داشتن 2- منطقی بودن، با واقعیات جور درآمدن

  • house hold goods

    ابزار خانگی، کالاهای خانگی

  • hold in abomination

    متنفر بودن (از)

  • hold the balance of power

    در موقعیت شاهین ترازو بودن، موازنه‌ی قوا را در اختیار داشتن، موازنه‌ی (تعادل) قدرت را حفظ کردن

  • hold (or take) counsel (with somebody)

    مشاوره (کنکاش) کردن (با کسی)

  • grab hold of

    قاپیدن، (ناگهان و محکم) گرفتن

  • hold hands

    دست همدیگر را گرفتن

  • hold in honor

    محترم داشتن، بزرگداشت کردن

  • lay hold of

    1- گرفتن، با دست نگه داشتن 2- درک کردن

  • hold in leash

    مهار کردن، لگام زدن، تحت کنترل درآوردن

  • hold in position

    در جای خود نگه داشتن (یا محکم کردن یا مستقر کردن)

  • hold a record

    (ورزش و غیره) رکورد (چیزی را) در دست داشتن

  • hold responsible (for)

    مسئول چیزی شناختن، مقصر دانستن

Idioms

  • hold good

    (بحث و استدلال و قانون) به قوت خود باقی بودن، صادق بودن

  • hold it!

    دست نگه‌دار!، توقف کن!، وایسا!

  • hold one's own

    (علیرغم مشکلات) وضع خود را حفظ کردن

  • hold something against somebody

    مورد نکوهش قرار دادن، کسی را برای کاری مذمت کردن، به رخ کسی کشیدن

  • no holds barred

    (عامیانه) بی‌قاعده و قانون، بی‌حد‌وحصر، بدون محدودیت

  • on hold

    1- دچار وقفه، دچار تأخیر

    2- (تلفن) منتظر خط آزاد

  • hold one's horses

    (محاوره) تأمل کردن، درنگ کردن، زود تصمیم نگرفتن

  • hold the purse strings

    سرکیسه‌ی پول را در دست داشتن، اختیار پول را داشتن

  • to hold all the aces

    برتری داشتن، برگ‌های برنده را در دست داشتن

  • hold one's breath

    نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن

  • not hold a candle to

    به خوبی چیز دیگری نبودن، به پای چیز دیگری نرسیدن، به گرد کسی نرسیدن

  • hold court

    1- دربار برپا کردن 2- معرکه گرفتن، مرکز توجه شدن

  • hold no fear for

    موجب ترس نشدن، واهمه نداشتن

  • hold in fee

    دارا بودن، داشتن

  • keep (or hold) the field

    (در مسابقه یا عملیات رزمی یا بازرگانی و غیره) ادامه دادن (به فعالیت)، (به‌طور موفقیت‌آمیز) دنبال کردن

  • hold one's fire

    1- دست از تیراندازی برداشتن، تیراندازی نکردن 2- (مجازی) جلو حرارت خود را گرفتن

  • hold the floor

    (در پارلمان و غیره) نطق کردن، (به نوبه‌ی خود) سخنرانی کردن

  • hold the fort

    1- پدآفند کردن، (از دژ) دفاع کردن 2- (عامیانه - در غیاب دیگران یا هنگام نیاز شدید) کارها را اداره کردن، پاییدن، مواظب جایی بودن

  • hold (or stand) one's ground

    استقامت کردن، پابرجا ماندن، پایداری کردن

  • to have and to hold

    (عبارتی که در برخی مراسم زناشویی به کار می‌رود) برای تمام عمر داشتن

  • hold out hope

    امیدوار بودن، امید داشتن

  • hold the line

    خط دفاعی را حفظ کردن، عقب‌نشینی نکردن، به مقاومت ادامه دادن

  • hold (or keep) one's peace

    سکوت کردن، دم برنیاوردن

  • hold one's tongue

    حرف نزدن، سکوت کردن، جلو دهان (یا زبان) خود را گرفتن

  • hold water

    1- آب داشتن، آب در خود نگاه داشتن 2- منطقی بودن، با واقعیات جور درآمدن

  • get (or hold) the whip hand over somebody

    (انگلیس - عامیانه) بر کسی مسلط بودن

لغات هم‌خانواده hold

ارجاع به لغت hold

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hold» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hold

پیشنهاد بهبود معانی