آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۹ خرداد ۱۴۰۳

    Hold

    hoʊld həʊld

    گذشته‌ی ساده:

    held

    شکل سوم:

    held

    سوم‌شخص مفرد:

    holds

    وجه وصفی حال:

    holding

    معنی hold | جمله با hold

    verb - transitive A2

    گرفتن، نگه داشتن

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی فوق متوسط

    مشاهده

    Hold my hand!

    دستم را بگیر!

    Hold the pen between your fingers!

    قلم را بین انگشتانت نگه دار!

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Hold me tight!

    مرا محکم بگیر!

    verb - transitive

    وزن ... را تحمل کردن، نگه داشتن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

    Can that branch hold your weight?

    آیا آن شاخه می‌تواند وزن تو را تحمل کند؟

    pillars holding the roof

    ستون‌هایی که سقف را نگه‌ می‌دارند

    verb - transitive B1

    جای ... را داشتن، گنجایش ... را داشتن، ... در خود جا دادن

    This car holds six people.

    این اتومبیل شش نفر جا دارد.

    Will this box hold all the dishes?

    آیا این جعبه گنجایش همه‌ی ظرف‌ها را خواهد داشت؟

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    This bottle holds half a liter.

    این بطری نیم لیتر گنجایش دارد.

    verb - transitive C1

    در اختیار داشتن

    He held the presidency for four years.

    چهار سال مقام ریاست‌جمهوری را در اختیار داشت.

    He holds an important position.

    او مقام مهمی دارد.

    verb - transitive B2

    ورزش در دست داشتن (رکورد یا عنوان)، داشتن (برتری)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    He holds the world record.

    او رکورد جهانی را در دست دارد.

    Our team is determined to hold the lead until the end.

    تیم ما مصمم است که تا پایان صدرنشین باشد.

    verb - transitive

    نگه داشتن (کسی) (در جایی)

    They hold hostages.

    آن‌ها گروگان نگه‌ می‌دارند.

    They held me prisoner.

    آن‌ها مرا در زندان نگه‌ داشتند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    We tried to hold the thief until the police arrived.

    کوشیدیم دزد را نگه‌ داریم تا پلیس سر برسد.

    verb - transitive B1

    برگزار کردن (جلسه و انتخابات و غیره)

    The committee decided to hold a meeting.

    کمیته تصمیم گرفت جلسه‌ای را برگزار کند.

    The elections were held last year.

    انتخابات پارسال برگزار شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    They held two meetings.

    دو جلسه برگزار کردند.

    verb - intransitive verb - transitive

    ادامه دادن، ادامه داشتن، دوام داشتن

    The wind held from the North.

    باد به وزش از شمال ادامه داد.

    She hopes her good luck holds.

    امیدوار است که خوش‌اقبالی‌اش ادامه داشته باشد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    How much longer will this cloudy weather hold?

    این هوای ابری تا کی دوام خواهد آورد؟

    verb - transitive

    داشتن (عقیده و غیره)

    He holds the view that most politicians are corrupt.

    او این دیدگاه را دارد که اغلب سیاست‌مداران فاسدند.

    They hold extremist ideologies.

    آنان عقاید افراط‌گرانه‌ای دارند.

    verb - transitive

    عقب انداختن، به تعویق انداختن

    Please hold the meeting until I arrive.

    لطفاً جلسه را تا رسیدن من عقب بیندازید.

    We've decided to hold all future deliveries.

    تصمیم گرفته‌ایم همه تحویل‌های آتی را به تعویق بیندازیم.

    verb - intransitive verb - transitive

    نگه داشتن (گوشی)، پشت خط ماندن

    Hold the line until I call him.

    گوشی را نگه دارید تا او را صدا بزنم.

    His line is busy, please hold.

    خط او مشغول است، لطفاً پشت خط بمانید.

    verb - transitive

    انگلیسی آمریکایی نگذاشتن، نگنجاندن، نریختن (در درخواست)

    I'd like a beef sandwich on gouda, hold the tomato.

    یک ساندویچ گوشت گاو روی پنیر گودا می‌خواهم، گوجه‌فرنگی نگذارید.

    I'd like a turkey sandwich, hold the lettuce.

    ساندویچ بوقلمون می‌خواهم، لطفاً کاهو نریزید.

    noun singular uncountable B2

    گرفتن، نگه داشتن (عمل)

    Don't lose hold of the rope!

    طناب را ول نکن!

    The child's sudden movement caused me to lose hold of his hand.

    حرکت ناگهانی کودک باعث شد که دست او دیگر در دستم نباشد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    Keep a tight hold on your books.

    کتاب‌هایتان را محکم بگیرید.

    noun singular C2

    کنترل، نفوذ، تسلط، لگام

    The boss always sought to have a hold over his employees.

    رئیس همیشه به دنبال کنترل بر کارمندانش بود.

    The prime minister was losing his hold on power.

    نخست‌وزیر داشت لگام قدرت را از دست می‌داد.

    noun countable

    موسیقی درنگ

    The singer's hold captivated the audience.

    درنگ این خواننده تماشاگران را مجذوب خود کرد.

    The pianist executed a hold.

    نوازنده‌ی پیانو درنگ را اجرا کرد.

    noun countable

    انبار (در کشتی یا هواپیما) (که بارها و غیره را در آن قرار می‌دهند)

    The captain inspected the hold before setting sail.

    کاپیتان قبل از حرکت کشتی، انبار را بررسی کرد.

    The sailors quickly unloaded the hold upon arrival at the port.

    ملوانان به محض ورود به بندر به‌سرعت انبار را تخلیه کردند.

    verb - transitive

    جلو ... را گرفتن (زبان و عصبانیت و غیره)

    Hold your tongue!

    جلو زبانت را بگیر!

    She couldn't hold her tears.

    نتوانست جلو اشک‌هایش را بگیرد.

    verb - transitive

    وفاداری به ... را خواستن (قول و قرار) (از کسی)

    I am holding you to your word !

    باید به قول خود وفا کنی!

    She'll hold me to my promise.

    وفاداری به قولم را از من خواهد خواست.

    verb - transitive

    نگه داشتن (نفس و غیره)

    Hold your breath.

    نفست را نگه دار.

    I had to hold my breath when passing by the smelly dumpster.

    وقتی از کنار زباله‌دانی بدبو می‌گذشتم، مجبور بودم نفسم را نگه دارم.

    verb - transitive

    حفظ کردن، نگه داشتن (قیمت و غیره)

    We need to hold the price of our products.

    ما باید قیمت محصولاتمان را نگه داریم.

    The state plans to hold the price of fuel.

    دولت قصد دارد قیمت سوخت را حفظ کند.

    verb - transitive

    نگه داشتن (تاکسی و اتوبوس و غیره)

    Hold the taxi until I come.

    تاکسی را نگه دارید تا من هم بیایم.

    They held the bus waiting.

    آن‌ها اتوبوس را معطل نگه‌ داشتند.

    verb - transitive

    حفظ کردن، نگه داشتن (سنگر و مواضع و غیره)

    The soldiers held their positions.

    سربازان مواضع خود را حفظ کردند.

    We will hold this bunker at all costs.

    ما این سنگر را به هر قیمتی شده نگه خواهیم داشت.

    verb - transitive

    گرفتن (بخشی از بدن به‌ویژه گوش با یک یا هر دو دست)

    She hold her ears.

    گوش‌هایش را گرفت.

    He held his child's ears during the fireworks show.

    او در مراسم آتش‌بازی گوش‌های فرزندش را گرفته بود.

    verb - intransitive

    اعتبار داشتن، معتبر بودن

    The guarantee on my phone will hold for another year.

    گارانتی گوشی من تا یک سال دیگر اعتبار خواهد داشت.

    My passport is set to hold validity until 2030.

    گذرنامه‌ی من تا سال ۲۰۳۰ اعتبار دارد.

    slang verb - intransitive

    نگه داشتن (موادمخدر)

    He's been arrested for holding drugs in his apartment.

    او به دلیل نگه داشتن موادمخدر در آپارتمانش دستگیر شده است.

    The police warned him not to hold any illegal substances.

    پلیس به او هشدار داد که از نگه داشتن مواد غیرقانونی خودداری کند.

    noun

    زندان

    He spent years in a hold.

    چندین سال در زندان بود.

    The inmate tried to escape from his cell in the hold.

    زندانی سعی کرد از سلول خود در زندان فرار کند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد hold

    1. noun grasp, possession
      Synonyms:
      control dominance grip sway influence clutch clasp clench purchase possession ownership authority occupation occupancy tenure retention pull clout dominion tenacity
      Antonyms:
      release dispossession
    1. verb have in one’s hands, possession; grasp
      Synonyms:
      have possess own keep retain maintain carry handle take enjoy seize arrest catch grip clutch grasp cling clasp embrace hug secure confine detain restrain check contain enclose imprison lock up withhold press squeeze nourish cherish cradle fondle palm wield bind cleave stick adhere clench freeze to hang on keep close not let go stay put vise bottle up cork up put a lock on trammel clinch
      Antonyms:
      release let go drop
    1. verb believe
      Synonyms:
      think consider feel regard judge assume presume reckon deem view credit maintain entertain sense buy esteem have hunch have sneaking suspicion take stock in set store by swear by aver okay lap up lay money on swear up and down cross one’s heart take as gospel truth bet bottom dollar
      Antonyms:
      disbelieve abandon forsake
    1. verb continue, endure
      Synonyms:
      remain stay last endure exist operate apply persist hold true be valid be in effect be in force be the case have bearing hold good stand up wear resist stay staunch persevere
      Antonyms:
      stop quit halt cease desert
    1. verb support
      Synonyms:
      carry sustain uphold bear take shoulder prop brace bolster buttress stay shore up underpin
    1. verb have a capacity for
      Synonyms:
      contain include take accommodate carry comprise seat be equipped for
    1. verb conduct meeting, function
      Synonyms:
      have run carry on assemble convene call preside officiate celebrate solemnize
      Antonyms:
      cancel

    Phrasal verbs

    hold back

    جلوگیری کردن، مانع شدن

    hold forth

    سخنرانی کردن، اطناب کردن، به تفصیل شرح دادن

    hold in

    خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن، در دل نگه‌ داشتن، بروز ندادن

    hold off

    جلوی حمله یا اقدام کسی را گرفتن

    به تعویق انداختن

    hold on

    صبر کردن

    محکم نگه داشتن

    اصرار کردن، پافشاری کردن

    وفادار ماندن

    Phrasal verbs بیشتر

    hold out

    دوام آوردن، ادامه دادن، تسلیم نشدن

    پیشنهاد کردن، عرضه داشتن

    hold out for

    (عامیانه) با سماجت یا پایداری خواستار بودن

    hold over

    عقب انداختن، به تعویق انداختن

    hold together

    خراب یا فروریخته نشدن، کامل باقی ماندن، به‌هم چسبیده باقی ماندن

    hold to something

    وفادار ماندن، تغییر عقیده ندادن، (کماکان) از چیزی پیروی کردن

    hold up

    دوام آوردن، پایدار ماندن، تاب آوردن

    عقب انداختن، به تأخیر انداختن

    سرقت کردن، دستبرد زدن (با اسلحه)

    hold with

    1- هم‌عقیده بودن با، طرفداری کردن 2- رضایت دادن

    hold down

    جلوگیری کردن

    ادامه دادن

    hold sway

    حکمروا بودن، فرمانروا بودن، چیره بودن، سلطه داشتن، رواج داشتن

    hold onto

    محکم نگه داشتن، محکم گرفتن

    Collocations

    catch hold of

    در دست گرفتن، نگه‌داشتن، به دست آوردن

    lay (or take) hold of

    1- در دست گرفتن، نگه‌داشتن 2- کنترل چیزی را به‌دست آوردن، مالک شدن، به‌دست آوردن

    hold water

    1- آب داشتن، آب در خود نگاه داشتن 2- منطقی بودن، با واقعیات جور درآمدن

    house hold goods

    ابزار خانگی، کالاهای خانگی

    hold in abomination

    متنفر بودن (از)

    Collocations بیشتر

    hold the balance of power

    در موقعیت شاهین ترازو بودن، موازنه‌ی قوا را در اختیار داشتن، موازنه‌ی (تعادل) قدرت را حفظ کردن

    hold (or take) counsel (with somebody)

    مشاوره (کنکاش) کردن (با کسی)

    hold hands

    دست یکدیگر را گرفتن، دست در دست هم بودن

    hold in honor

    محترم داشتن، بزرگداشت کردن

    lay hold of

    1- گرفتن، با دست نگه داشتن 2- درک کردن

    hold in leash

    مهار کردن، لگام زدن، تحت کنترل درآوردن

    hold in position

    در جای خود نگه داشتن (یا محکم کردن یا مستقر کردن)

    hold a record

    (ورزش و غیره) رکورد (چیزی را) در دست داشتن

    hold responsible (for)

    مسئول چیزی شناختن، مقصر دانستن

    Idioms

    get hold of

    به دست آوردن، پیدا کردن، تماس گرفتن، گیر آوردن، تهیه کردن، رسیدن به

    درک کردن، فهمیدن، متوجه شدن، سر درآوردن، گرفتن

    hold good

    (بحث و استدلال و قانون) به قوت خود باقی بودن، صادق بودن

    hold it!

    دست نگه‌دار!، توقف کن!، وایسا!

    hold one's own

    (علیرغم مشکلات) وضع خود را حفظ کردن

    hold something against somebody

    مورد نکوهش قرار دادن، کسی را برای کاری مذمت کردن، به رخ کسی کشیدن

    Idioms بیشتر

    no holds barred

    (عامیانه) بی‌قاعده و قانون، بی‌حد‌وحصر، بدون محدودیت

    on hold

    1- دچار وقفه، دچار تأخیر

    2- (تلفن) منتظر خط آزاد

    hold one's horses

    (محاوره) تأمل کردن، درنگ کردن، زود تصمیم نگرفتن

    hold the purse strings

    سرکیسه‌ی پول را در دست داشتن، اختیار پول را داشتن

    to hold all the aces

    برتری داشتن، برگ‌های برنده را در دست داشتن

    hold one's breath

    نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن

    not hold a candle to

    به خوبی چیز دیگری نبودن، به پای چیز دیگری نرسیدن، به گرد کسی نرسیدن

    hold court

    1- دربار برپا کردن 2- معرکه گرفتن، مرکز توجه شدن

    hold no fear for

    موجب ترس نشدن، واهمه نداشتن

    hold in fee

    دارا بودن، داشتن

    keep (or hold) the field

    (در مسابقه یا عملیات رزمی یا بازرگانی و غیره) ادامه دادن (به فعالیت)، (به‌طور موفقیت‌آمیز) دنبال کردن

    hold one's fire

    1- دست از تیراندازی برداشتن، تیراندازی نکردن 2- (مجازی) جلو حرارت خود را گرفتن

    hold the floor

    (در پارلمان و غیره) نطق کردن، (به نوبه‌ی خود) سخنرانی کردن

    hold the fort

    1- پدآفند کردن، (از دژ) دفاع کردن 2- (عامیانه - در غیاب دیگران یا هنگام نیاز شدید) کارها را اداره کردن، پاییدن، مواظب جایی بودن

    hold (or stand) one's ground

    استقامت کردن، پابرجا ماندن، پایداری کردن

    to have and to hold

    (عبارتی که در برخی مراسم زناشویی به کار می‌رود) برای تمام عمر داشتن

    hold out hope

    امیدوار بودن، امید داشتن

    hold the line

    خط دفاعی را حفظ کردن، عقب‌نشینی نکردن، به مقاومت ادامه دادن

    hold (or keep) one's peace

    سکوت کردن، دم برنیاوردن

    hold one's tongue

    حرف نزدن، سکوت کردن، جلو دهان (یا زبان) خود را گرفتن

    hold water

    1- آب داشتن، آب در خود نگاه داشتن 2- منطقی بودن، با واقعیات جور درآمدن

    get (or hold) the whip hand over somebody

    (انگلیس - عامیانه) بر کسی مسلط بودن

    لغات هم‌خانواده hold

    • noun
      hold, holder, holding
    • verb - transitive
      hold

    سوال‌های رایج hold

    گذشته‌ی ساده hold چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده hold در زبان انگلیسی held است.

    شکل سوم hold چی میشه؟

    شکل سوم hold در زبان انگلیسی held است.

    وجه وصفی حال hold چی میشه؟

    وجه وصفی حال hold در زبان انگلیسی holding است.

    سوم‌شخص مفرد hold چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد hold در زبان انگلیسی holds است.

    ارجاع به لغت hold

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «hold» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hold

    لغات نزدیک hold

    • - holarctic
    • - holbein
    • - hold
    • - hold (or keep) one's peace
    • - hold (or stand) one's ground
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.