فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Hold

hoʊld həʊld

گذشته‌ی ساده:

held

شکل سوم:

held

سوم‌شخص مفرد:

holds

وجه وصفی حال:

holding

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive A2

گرفتن، نگه داشتن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

Hold my hand!

دستم را بگیر!

Hold the pen between your fingers!

قلم را بین انگشتانت نگه دار!

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Hold me tight!

مرا محکم بگیر!

verb - transitive

وزن ... را تحمل کردن، نگه داشتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

Can that branch hold your weight?

آیا آن شاخه می‌تواند وزن تو را تحمل کند؟

pillars holding the roof

ستون‌هایی که سقف را نگه‌ می‌دارند

verb - transitive B1

جای ... را داشتن، گنجایش ... را داشتن، ... در خود جا دادن

This car holds six people.

این اتومبیل شش نفر جا دارد.

Will this box hold all the dishes?

آیا این جعبه گنجایش همه‌ی ظرف‌ها را خواهد داشت؟

نمونه‌جمله‌های بیشتر

This bottle holds half a liter.

این بطری نیم لیتر گنجایش دارد.

verb - transitive C1

در اختیار داشتن

He held the presidency for four years.

چهار سال مقام ریاست‌جمهوری را در اختیار داشت.

He holds an important position.

او مقام مهمی دارد.

verb - transitive B2

ورزش در دست داشتن (رکورد یا عنوان)، داشتن (برتری)

He holds the world record.

او رکورد جهانی را در دست دارد.

Our team is determined to hold the lead until the end.

تیم ما مصمم است که تا پایان صدرنشین باشد.

verb - transitive

نگه داشتن (کسی) (در جایی)

They hold hostages.

آن‌ها گروگان نگه‌ می‌دارند.

They held me prisoner.

آن‌ها مرا در زندان نگه‌ داشتند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We tried to hold the thief until the police arrived.

کوشیدیم دزد را نگه‌ داریم تا پلیس سر برسد.

verb - transitive B1

برگزار کردن (جلسه و انتخابات و غیره)

The committee decided to hold a meeting.

کمیته تصمیم گرفت جلسه‌ای را برگزار کند.

The elections were held last year.

انتخابات پارسال برگزار شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

They held two meetings.

دو جلسه برگزار کردند.

verb - intransitive verb - transitive

ادامه دادن، ادامه داشتن، دوام داشتن

The wind held from the North.

باد به وزش از شمال ادامه داد.

She hopes her good luck holds.

امیدوار است که خوش‌اقبالی‌اش ادامه داشته باشد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

How much longer will this cloudy weather hold?

این هوای ابری تا کی دوام خواهد آورد؟

verb - transitive

داشتن (عقیده و غیره)

He holds the view that most politicians are corrupt.

او این دیدگاه را دارد که اغلب سیاست‌مداران فاسدند.

They hold extremist ideologies.

آنان عقاید افراط‌گرانه‌ای دارند.

verb - transitive

عقب انداختن، به تعویق انداختن

Please hold the meeting until I arrive.

لطفاً جلسه را تا رسیدن من عقب بیندازید.

We've decided to hold all future deliveries.

تصمیم گرفته‌ایم همه تحویل‌های آتی را به تعویق بیندازیم.

verb - intransitive verb - transitive

نگه داشتن (گوشی)، پشت خط ماندن

Hold the line until I call him.

گوشی را نگه دارید تا او را صدا بزنم.

His line is busy, please hold.

خط او مشغول است، لطفاً پشت خط بمانید.

verb - transitive

انگلیسی آمریکایی نگذاشتن، نگنجاندن، نریختن (در درخواست)

I'd like a beef sandwich on gouda, hold the tomato.

یک ساندویچ گوشت گاو روی پنیر گودا می‌خواهم، گوجه‌فرنگی نگذارید.

I'd like a turkey sandwich, hold the lettuce.

ساندویچ بوقلمون می‌خواهم، لطفاً کاهو نریزید.

noun singular uncountable B2

گرفتن، نگه داشتن (عمل)

Don't lose hold of the rope!

طناب را ول نکن!

The child's sudden movement caused me to lose hold of his hand.

حرکت ناگهانی کودک باعث شد که دست او دیگر در دستم نباشد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Keep a tight hold on your books.

کتاب‌هایتان را محکم بگیرید.

noun singular C2

کنترل، نفوذ، تسلط، لگام

The boss always sought to have a hold over his employees.

رئیس همیشه به دنبال کنترل بر کارمندانش بود.

The prime minister was losing his hold on power.

نخست‌وزیر داشت لگام قدرت را از دست می‌داد.

noun countable

موسیقی درنگ

The singer's hold captivated the audience.

درنگ این خواننده تماشاگران را مجذوب خود کرد.

The pianist executed a hold.

نوازنده‌ی پیانو درنگ را اجرا کرد.

noun countable

انبار (در کشتی یا هواپیما) (که بارها و غیره را در آن قرار می‌دهند)

The captain inspected the hold before setting sail.

کاپیتان قبل از حرکت کشتی، انبار را بررسی کرد.

The sailors quickly unloaded the hold upon arrival at the port.

ملوانان به محض ورود به بندر به‌سرعت انبار را تخلیه کردند.

verb - transitive

جلو ... را گرفتن (زبان و عصبانیت و غیره)

Hold your tongue!

جلو زبانت را بگیر!

She couldn't hold her tears.

نتوانست جلو اشک‌هایش را بگیرد.

verb - transitive

وفاداری به ... را خواستن (قول و قرار) (از کسی)

I am holding you to your word !

باید به قول خود وفا کنی!

She'll hold me to my promise.

وفاداری به قولم را از من خواهد خواست.

verb - transitive

نگه داشتن (نفس و غیره)

Hold your breath.

نفست را نگه دار.

I had to hold my breath when passing by the smelly dumpster.

وقتی از کنار زباله‌دانی بدبو می‌گذشتم، مجبور بودم نفسم را نگه دارم.

verb - transitive

حفظ کردن، نگه داشتن (قیمت و غیره)

We need to hold the price of our products.

ما باید قیمت محصولاتمان را نگه داریم.

The state plans to hold the price of fuel.

دولت قصد دارد قیمت سوخت را حفظ کند.

verb - transitive

نگه داشتن (تاکسی و اتوبوس و غیره)

Hold the taxi until I come.

تاکسی را نگه دارید تا من هم بیایم.

They held the bus waiting.

آن‌ها اتوبوس را معطل نگه‌ داشتند.

verb - transitive

حفظ کردن، نگه داشتن (سنگر و مواضع و غیره)

The soldiers held their positions.

سربازان مواضع خود را حفظ کردند.

We will hold this bunker at all costs.

ما این سنگر را به هر قیمتی شده نگه خواهیم داشت.

verb - transitive

گرفتن (بخشی از بدن به‌ویژه گوش با یک یا هر دو دست)

She hold her ears.

گوش‌هایش را گرفت.

He held his child's ears during the fireworks show.

او در مراسم آتش‌بازی گوش‌های فرزندش را گرفته بود.

verb - intransitive

اعتبار داشتن، معتبر بودن

The guarantee on my phone will hold for another year.

گارانتی گوشی من تا یک سال دیگر اعتبار خواهد داشت.

My passport is set to hold validity until 2030.

گذرنامه‌ی من تا سال ۲۰۳۰ اعتبار دارد.

slang verb - intransitive

نگه داشتن (موادمخدر)

He's been arrested for holding drugs in his apartment.

او به دلیل نگه داشتن موادمخدر در آپارتمانش دستگیر شده است.

The police warned him not to hold any illegal substances.

پلیس به او هشدار داد که از نگه داشتن مواد غیرقانونی خودداری کند.

noun

زندان

He spent years in a hold.

چندین سال در زندان بود.

The inmate tried to escape from his cell in the hold.

زندانی سعی کرد از سلول خود در زندان فرار کند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hold

  1. noun grasp, possession
    Synonyms:
    control dominance grip sway influence clutch clasp clench purchase possession ownership authority occupation occupancy tenure retention pull clout dominion tenacity
    Antonyms:
    release dispossession
  1. verb have in one’s hands, possession; grasp
    Synonyms:
    have possess own keep retain maintain carry handle take enjoy seize arrest catch grip clutch grasp cling clasp embrace hug secure confine detain restrain check contain enclose imprison lock up withhold press squeeze nourish cherish cradle fondle palm wield bind cleave stick adhere clench freeze to hang on keep close not let go stay put vise bottle up cork up put a lock on trammel clinch
    Antonyms:
    release let go drop
  1. verb believe
    Synonyms:
    think consider feel regard judge assume presume reckon deem view credit maintain entertain sense buy esteem have hunch have sneaking suspicion take stock in set store by swear by aver okay lap up lay money on swear up and down cross one’s heart take as gospel truth bet bottom dollar
    Antonyms:
    disbelieve abandon forsake
  1. verb continue, endure
    Synonyms:
    remain stay last endure exist operate apply persist hold true be valid be in effect be in force be the case have bearing hold good stand up wear resist stay staunch persevere
    Antonyms:
    stop quit halt cease desert
  1. verb support
    Synonyms:
    carry sustain uphold bear take shoulder prop brace bolster buttress stay shore up underpin
  1. verb have a capacity for
    Synonyms:
    contain include take accommodate carry comprise seat be equipped for
  1. verb conduct meeting, function
    Synonyms:
    have run carry on assemble convene call preside officiate celebrate solemnize
    Antonyms:
    cancel

Phrasal verbs

hold back

جلوگیری کردن، مانع شدن

hold forth

سخنرانی کردن، اطناب کردن، به تفصیل شرح دادن

hold in

خودداری کردن، جلوی خود را گرفتن، در دل نگه‌ داشتن، بروز ندادن

hold off

جلوی حمله یا اقدام کسی را گرفتن

به تعویق انداختن

hold on

صبر کردن

محکم نگه داشتن

اصرار کردن، پافشاری کردن

وفادار ماندن

Phrasal verbs بیشتر

hold out

دوام آوردن، ادامه دادن، تسلیم نشدن

پیشنهاد کردن، عرضه داشتن

hold out for

(عامیانه) با سماجت یا پایداری خواستار بودن

hold over

عقب انداختن، به تعویق انداختن

hold together

خراب یا فروریخته نشدن، کامل باقی ماندن، به‌هم چسبیده باقی ماندن

hold to something

وفادار ماندن، تغییر عقیده ندادن، (کماکان) از چیزی پیروی کردن

hold up

دوام آوردن، پایدار ماندن، تاب آوردن

عقب انداختن، به تأخیر انداختن

سرقت کردن، دستبرد زدن (با اسلحه)

hold with

1- هم‌عقیده بودن با، طرفداری کردن 2- رضایت دادن

hold down

جلوگیری کردن

ادامه دادن

hold sway

حکمروا بودن، فرمانروا بودن، چیره بودن، سلطه داشتن، رواج داشتن

hold onto

محکم نگه داشتن، محکم گرفتن

Collocations

catch hold of

در دست گرفتن، نگه‌داشتن، به دست آوردن

get hold of

1- در دست گرفتن 2- کسب کردن، بدست آوردن، یافتن

lay (or take) hold of

1- در دست گرفتن، نگه‌داشتن 2- کنترل چیزی را به‌دست آوردن، مالک شدن، به‌دست آوردن

hold water

1- آب داشتن، آب در خود نگاه داشتن 2- منطقی بودن، با واقعیات جور درآمدن

house hold goods

ابزار خانگی، کالاهای خانگی

Collocations بیشتر

hold in abomination

متنفر بودن (از)

hold the balance of power

در موقعیت شاهین ترازو بودن، موازنه‌ی قوا را در اختیار داشتن، موازنه‌ی (تعادل) قدرت را حفظ کردن

hold (or take) counsel (with somebody)

مشاوره (کنکاش) کردن (با کسی)

grab hold of

قاپیدن، (ناگهان و محکم) گرفتن

hold hands

دست یکدیگر را گرفتن، دست در دست هم بودن

hold in honor

محترم داشتن، بزرگداشت کردن

lay hold of

1- گرفتن، با دست نگه داشتن 2- درک کردن

hold in leash

مهار کردن، لگام زدن، تحت کنترل درآوردن

hold in position

در جای خود نگه داشتن (یا محکم کردن یا مستقر کردن)

hold a record

(ورزش و غیره) رکورد (چیزی را) در دست داشتن

hold responsible (for)

مسئول چیزی شناختن، مقصر دانستن

Idioms

hold good

(بحث و استدلال و قانون) به قوت خود باقی بودن، صادق بودن

hold it!

دست نگه‌دار!، توقف کن!، وایسا!

hold one's own

(علیرغم مشکلات) وضع خود را حفظ کردن

hold something against somebody

مورد نکوهش قرار دادن، کسی را برای کاری مذمت کردن، به رخ کسی کشیدن

no holds barred

(عامیانه) بی‌قاعده و قانون، بی‌حد‌وحصر، بدون محدودیت

Idioms بیشتر

on hold

1- دچار وقفه، دچار تأخیر

2- (تلفن) منتظر خط آزاد

hold one's horses

(محاوره) تأمل کردن، درنگ کردن، زود تصمیم نگرفتن

hold the purse strings

سرکیسه‌ی پول را در دست داشتن، اختیار پول را داشتن

to hold all the aces

برتری داشتن، برگ‌های برنده را در دست داشتن

hold one's breath

نفس خود را حبس کردن، دم نزدن، (با هیجان) در انتظار بودن

not hold a candle to

به خوبی چیز دیگری نبودن، به پای چیز دیگری نرسیدن، به گرد کسی نرسیدن

hold court

1- دربار برپا کردن 2- معرکه گرفتن، مرکز توجه شدن

hold no fear for

موجب ترس نشدن، واهمه نداشتن

hold in fee

دارا بودن، داشتن

keep (or hold) the field

(در مسابقه یا عملیات رزمی یا بازرگانی و غیره) ادامه دادن (به فعالیت)، (به‌طور موفقیت‌آمیز) دنبال کردن

hold one's fire

1- دست از تیراندازی برداشتن، تیراندازی نکردن 2- (مجازی) جلو حرارت خود را گرفتن

hold the floor

(در پارلمان و غیره) نطق کردن، (به نوبه‌ی خود) سخنرانی کردن

hold the fort

1- پدآفند کردن، (از دژ) دفاع کردن 2- (عامیانه - در غیاب دیگران یا هنگام نیاز شدید) کارها را اداره کردن، پاییدن، مواظب جایی بودن

hold (or stand) one's ground

استقامت کردن، پابرجا ماندن، پایداری کردن

to have and to hold

(عبارتی که در برخی مراسم زناشویی به کار می‌رود) برای تمام عمر داشتن

hold out hope

امیدوار بودن، امید داشتن

hold the line

خط دفاعی را حفظ کردن، عقب‌نشینی نکردن، به مقاومت ادامه دادن

hold (or keep) one's peace

سکوت کردن، دم برنیاوردن

hold one's tongue

حرف نزدن، سکوت کردن، جلو دهان (یا زبان) خود را گرفتن

hold water

1- آب داشتن، آب در خود نگاه داشتن 2- منطقی بودن، با واقعیات جور درآمدن

get (or hold) the whip hand over somebody

(انگلیس - عامیانه) بر کسی مسلط بودن

لغات هم‌خانواده hold

  • verb - transitive
    hold

ارجاع به لغت hold

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hold» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/hold

لغات نزدیک hold

پیشنهاد بهبود معانی