فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Holding

ˈhoʊldɪŋ ˈhəʊldɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    holdings

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
دارایی، مایملک، ملک متصرفی، مال، سهام، مستغل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He sold all of his holdings in that company.
- او همه‌ی سهام خود در آن شرکت را فروخت.
- The bank’s holdings in real estate have increased over the years.
- مستغلات بانک طی سال‌ها افزایش یافته است.
- The company’s holdings include several office buildings and land in the city center.
- اموال شرکت شامل چندین ساختمان اداری و زمین در مرکز شهر است.
- holding of my family
- دارایی خانواده‌ی من
noun uncountable
ورزش (فوتبال آمریکایی) هولدینگ، گرفتن بازیکن (خطای گرفتن بازیکنی که توپ در دست ندارد)
- The player was flagged for holding when he grabbed the defender’s jersey.
- بازیکن به‌دلیل هولدینگ، زمانی که پیراهن مدافع را کشید، جریمه شد.
- Holding is one of the most common penalties in American football.
- گرفتن بازیکن یکی از شایع‌ترین جریمه‌ها در فوتبال آمریکایی است.
noun uncountable
ورزش (بسکتبال) خطای گرفتن حریف (استفاده از دست برای گرفتن حریفی که توپ ندارد)
- The coach was upset after the holding foul led to a free throw for the opposing team.
- مربی ناراحت بود چون خطای گرفتن منجر به پرتاب آزاد برای تیم حریف شد.
- The coach reminded the players not to commit holding fouls during the game.
- مربی به بازیکنان یادآوری کرد که درطول بازی از خطای گرفتن خودداری کنند.
adjective
ورزش (فوتبال) نگه‌دارنده (بازیکنی که نقش دفاعی دارد)
- The team struggled because they didn't have a holding player to control the midfield.
- تیم به‌دلیل نداشتن هافبک نگه‌دارنده برای کنترل میانه‌ی زمین دچار مشکل شد.
- A holding midfielder’s primary responsibility is to protect the defense and disrupt the opponent’s attack.
- مسئولیت اصلی هافبک نگه‌دارنده محافظت از دفاع و مختل کردن حملات حریف است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد holding

  1. noun something, as land and assets, legally possessed.
    Synonyms:
    property possession belongings retention keeping estate
  1. adjective
    Synonyms:
    closing impeding

Idioms

  • to be left holding the baby

    (عامیانه) مجبور به انجام کاری شدن (به خاطر شانه خالی کردن دیگران)، (کارها) روی دست کسی افتادن

  • be left holding the bag

    (عامیانه) تقصیرکار شناخته شدن (در حالی که دیگران سودش را می‌برند)، دلال مظلمه شدن

لغات هم‌خانواده holding

  • verb - transitive
    hold

ارجاع به لغت holding

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «holding» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/holding

لغات نزدیک holding

پیشنهاد بهبود معانی