با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Buttress

ˈbʌtrəs ˈbʌtrəs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    buttressed
  • شکل سوم:

    buttressed
  • سوم شخص مفرد:

    buttresses
  • وجه وصفی حال:

    buttressing
  • شکل جمع:

    buttresses

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    معماری پشت‌بند، پشت‌واره، شمع (یکی از عناصر سازه‌ای در معماری که در پشت یا به‌صورت بیرون‌زده از دیوار ساخته می‌شود و آن را تقویت می‌کند)
    • - The walls of the old mosque have been reinforced with buttresses.
    • - دیوارهای مسجد قدیمی با پشت‌واره محکم شده‌اند.
    • - The buttress provided stability to the ancient cathedral.
    • - شمع استحکام کلیسای جامع باستانی را فراهم می‌کرد.
  • verb - intransitive
    معماری پشت‌بند زدن، شمع زدن (به دیوار)
    • - to buttress a leaning tower
    • - به برج کج پشت‌بند زدن
    • - It is essential to buttress the walls of the castle to ensure its stability.
    • - شمع زدن به دیوارهای قلعه برای اطمینان از استحکام آن ضروری است.
  • verb - transitive
    مجازی تقویت کردن، تحکیم کردن، پشت‌بنددار کردن
    • - He tried to buttress his reasoning with statistics.
    • - سعی می‌کرد استدلال خود را با آمار و ارقام پشت‌بنددار کند.
    • - measures to buttress the national economy
    • - اقداماتی برای تقویت اقتصاد ملی
  • noun countable
    پشتوانه، پشتیبان، حامی، نگاهبان
    • - The financial aid from the government acted as a buttress for the struggling business.
    • - کمک‌های مالی دولت به عنوان پشتوانه‌ای برای این کسب‌وکار که دست‌وپا می‌زد عمل کرد.
    • - The treaty served as a buttress for maintaining peace between the two nations.
    • - این پیمان به عنوان نگاهبانی برای حفظ صلح بین دو ملت عمل کرد.
  • noun
    جانورشناسی برآمدگی شاخی‌شکل (در سم اسب)
    • - The farrier examined the horse's hoof and noticed a small buttress forming at the heel.
    • - نعل‌بند سم اسب را بررسی کرد و متوجه شد که برآمدگی شاخی‌شکل کوچکی در پاشنه‌ی پا شکل گرفته است.
    • - The horse's buttress was causing discomfort.
    • - برآمدگی شاخی‌شکل اسب باعث ناراحتی‌اش می‌شد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد buttress

  1. noun brace, support
    Synonyms: abutment, column, mainstay, pier, prop, reinforcement, shore, stanchion, stay, strut, underpinning
  2. verb support, bolster
    Synonyms: back up, beef up, brace, build up, bulwark, carry, jack up, jazz up, prop, reinforce, shore, step up, strengthen, sustain, uphold
    Antonyms: let down, weaken

ارجاع به لغت buttress

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «buttress» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/buttress

لغات نزدیک buttress

پیشنهاد بهبود معانی