با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Mainstay

ˈmeɪnsteɪ ˈmeɪnsteɪ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

  • noun
    (دریانوردی) مهار اصلی که از نوک شاه‌دگل تا پای دگل جلو امتداد دارد، تکیه‌گاه اصلی، وابستگی عمده، نقطه اتکا
    • - Oil is the mainstay of their economy.
    • - نفت شالوده‌ی اقتصاد آن‌ها است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد mainstay

  1. noun chief support
    Synonyms: anchor, backbone, brace, bulwark, buttress, crutch, good right arm, linchpin, maintainer, pillar, prop, right-hand person, sinew, staff, standby, stay, strength, supporter, sustainer, upholder

ارجاع به لغت mainstay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mainstay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mainstay

لغات نزدیک mainstay

پیشنهاد بهبود معانی