فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Pillar

ˈpɪlər ˈpɪlə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    pillars

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    (معماری) ستون، پایه، جرز، رکن، ارکان، ستون ساختن، خرپا، پیل‌پا، پالار، پاغر
    • - Most of the building's weight is on the central pillar.
    • - بیشتر وزن ساختمان روی پایه‌ی مرکزی قرار دارد.
  • noun countable
    ستون یادبود (هر چیز ستون شکل)
    • - the car raised pillars of dust.
    • - اتومبیل ستون‌هایی از گرد و خاک به هوا می‌فرستاد.
  • noun countable
    (مجازی) عامل اساسی، رکن، محور اصلی، بنیان
    • - he and his brother were the two main pillars of the party.
    • - او و برادرش دو رکن اصلی حزب بودند.
  • noun countable
    حامی، پشتیبان
    • - his mother was his only pillar.
    • - مادرش یگانه پشتیبان او بود.
  • verb - transitive countable
    (با ستون یا خرپا) مستحکم کردن، پایه‌دار کردن، ستون‌دار کردن
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد pillar

  1. noun column of building, or freestanding column
    Synonyms: colonnade, mast, obelisk, pedestal, pier, pilaster, piling, post, prop, shaft, stanchion, support, tower, upright
  2. noun mainstay; source of strength
    Synonyms: backbone, guider, leader, light, rock, sinew, supporter, tower of strength, upholder, worthy

Idioms

  • from pillar to post

    از چاله توی چاه افتادن، از یک دردسر آزاد و دچار مخمصه‌ی دیگر

ارجاع به لغت pillar

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pillar» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pillar

لغات نزدیک pillar

پیشنهاد بهبود معانی