فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Pillar

ˈpɪlər ˈpɪlə

شکل جمع:

pillars

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

(معماری) ستون، پایه، جرز، رکن، ارکان، ستون ساختن، خرپا، پیل‌پا، پالار، پاغر

Most of the building's weight is on the central pillar.

بیشتر وزن ساختمان روی پایه‌ی مرکزی قرار دارد.

noun countable

ستون یادبود (هر چیز ستون شکل)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

the car raised pillars of dust.

اتومبیل ستون‌هایی از گرد و خاک به هوا می‌فرستاد.

noun countable

(مجازی) عامل اساسی، رکن، محور اصلی، بنیان

he and his brother were the two main pillars of the party.

او و برادرش دو رکن اصلی حزب بودند.

noun countable

حامی، پشتیبان

his mother was his only pillar.

مادرش یگانه پشتیبان او بود.

verb - transitive countable

(با ستون یا خرپا) مستحکم کردن، پایه‌دار کردن، ستون‌دار کردن

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pillar

  1. noun column of building, or freestanding column
    Synonyms:
    post support prop shaft upright pier pedestal mast tower pilaster piling stanchion obelisk colonnade
  1. noun mainstay; source of strength
    Synonyms:
    rock backbone supporter mainstay upholder tower of strength leader guider worthy light sinew

Idioms

from pillar to post

از چاله توی چاه افتادن، از یک دردسر آزاد و دچار مخمصه‌ی دیگر

ارجاع به لغت pillar

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pillar» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/pillar

لغات نزدیک pillar

پیشنهاد بهبود معانی