Mast

mæst mɑːst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    masted
  • شکل سوم:

    masted
  • سوم‌شخص مفرد:

    masts
  • وجه وصفی حال:

    masting
  • شکل جمع:

    masts

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive countable
تیر، دکل یکپارچه، دیرک، با دکل مجهز کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- the ship's mainmast
- دکل اصلی کشتی
- This boat has three masts.
- این کشتی سه دکل دارد.
- the topmast
- بخش بالای دکل، سر دکل
- His job was masting the British navy.
- شغل او دکل زدن به ناوگان انگلیسی بود.
- He spent two years before the mast.
- او دو سال ملوانی کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mast

  1. noun
    Synonyms: spar, pole, post, timber, trunk, maypole, flagstaff, foremast, foreyard, gooseneck, mainmast, mizzenmast, spreader, topmast

Collocations

ارجاع به لغت mast

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mast» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mast

لغات نزدیک mast

پیشنهاد بهبود معانی