نور، روشنی، فروز، روشنا، فروغ، پرتو، روشنایی، فروزش، منبع نور (مانند خورشید یا چراغ یا لامپ)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
an electric light
چراغ برق
the dim light of a candle
نور کم شمع
the light of the sun
نور خورشید
The rooms are light and airy.
اتاقها پرنور و دلباز هستند.
a well-lighted room
اتاق پرنور
a strong light
نور قوی
light bulb
لامپ (برق)
moonlight
نور ماه، مهتاب
God said, "let there be light!" and there was light
(انجیل) خداوند گفت: «نور بتابد!» «و نور بهوجود آمد.»
He listened with a fiery light burning in his eyes.
او درحالیکه نوری آتشین در چشمانش زبانه میکشید، گوش فرا داده بود.
It is six p.m., but outside it is still light.
ساعت شش بعداز ظهر است؛ ولی بیرون هنوز روشن است.
In the light of recent events, we have decided to delay our departure.
با در نظر گرفتن رویدادهای اخیر، تصمیم گرفتهایم عزیمت خود را به تعویق بیندازیم.
daylight
روشنایی روز
He was up with the first light.
او سحرگاه بلند شد.
As night fell, the lights in the sky multiplied.
شب که فرارسید نور آسمان (ستارگان) بیشتر شد.
He took out a cigarette and asked me for a light.
او سیگاری در آورد و از من کبریت خواست.
جلوه، نمود، نما، وجهه، بینش، ادراک، شعور، فهم، دانش، روشنی فکر یا روح، الهام، شمع محفل، چشم و چراغ، شخصیت برجسته، چهره ی درخشان
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He was the shining light of our family.
او چشم و چراغ فامیل ما بود.
His own testimony put him in a very bad light.
شهادت خودش وجههی او را خراب کرد.
one of the leading lights of the English Renaissance
یکی از چهرههای برجسته رنسانس در انگلیس
He acted according to his own lights.
رفتار او به اندازهی شعورش بود.
Every mother saw her own children in the best light.
هریک از مادران فرزندان خود را از آنچه که بودند، بهتر میدیدند.
(وسیله ی راه دادن نور) پنجره، نورگیر، دریچه، روزنه
The blow he lighted knocked me out of the window.
ضربهای که وارد آورد، مرا از پنجره بیرون انداخت.
(وسیلهی راه دادن نور) پنجره، نورگیر، دریچه، روزنه
(رانندگی) چراغ راهنمایی، فندک، آتش، کبریت
He stopped at the red light.
او جلو چراغ قرمز توقف کرد.
At the third light, turn left.
به چراغ راهنمای سوم که رسیدی به سمت چپ بپیچ.
حالت چشم، سوی چشم، قیافه، وجنات
A menacing light came into his eyes.
چشمانش حالت تهدیدآمیزی به خود گرفت.
(رنگ بهویژه رنگ پوست و چشم) کمرنگ، سفید، روشن
He is lighter than his brother.
او از برادرش سفیدتر است.
Though she had black hair, her skin was light.
با وجود آنکه گیسوی سیاه داشت، پوستش سپید بود.
سبک، کم وزن
light industry
صنایع سبک
a light overcoat
پالتو سبک
I like to travel light.
من دوست دارم سبک سفر کنم.
light weaponry
سلاحهای سبک
a light coin
سکهی سبک
a light truck
کامیون سبک
a light cake
کیک سبک
light lunch
ناهارسبک
light sleep
خواب سبک
He is four kilos lighter than before.
او چهار کیلو از قبل سبکتر شده است.
a light suitcase
یک چمدان سبک
پودر مانند، آردسان، ریزه ریزه، نرم، چابک، فرز، تند دست، تیزپای
light sand
شن بسیار ریز
He was light on his feet.
او تیز پای بود.
دوستانه، غیر رسمی
light conversation
مکالمهی دوستانه
سبکسر(انه)، بوالهوس (انه)، دمدمی، بیخیال
his light conduct and his intemperate opinions
رفتار سبکسرانه و عقاید افراطآمیز او
هرزه، هیز، جلف
a light woman
زن جلف
(نوشیدنی) کم الکل، ضعیف، کم کالری
light wine
شراب ضعیف
شاد، دلخوش، شنگول، منگ، گیج
lighthearted
سرخوش
(زبان شناسی - معانی بیان) هجای بیتکیه (یا کمتکیه)، هجای بیفشار (یا کمفشار)، غیرمؤکد
ملایم، کم رنگ، آرام، آهسته، لطیف، (رنگ) باز، آسان، کم زحمت، ساده، تحمل پذیر
light blue
آبی کمرنگ
The print was too light to read.
چاپ آنقدر کمرنگ بود که نمیشد آن را خواند.
a light breeze
نسیم ملایم
a light blow
یک ضربهی ملایم
a light sound
صدای ملایم
light beer
آبجو سبک (ملایم)
His duties were light.
وظایف او آسان بود.
light housekeeping
خانه دارای کم زحمت
light taxes
مالیاتهای کم
light rain
باران کم
light traffic
رفت و آمد کم
a light illness
بیماری جزئی
light reading
مطلب خواندنی ساده
آتش زدن، (با نور دادن) راهنمایی کردن، نورانی کردن، فروزان کردن، روشن کردن
I turned on the light.
چراغ را روشن کردم.
to shed light on the past
گذشته را نمایان کردن
to light a cigarette
سیگار روشن کردن
The beacon light guided the ships to harbor.
فانوس دریایی کشتیها را به لنگرگاه راهنمایی کرد.
She lighted the lamps.
او چراغها را روشن کرد.
Lamps light the street.
لامپها خیابان را روشن میکنند.
All our yesterdays have lighted fools the way to dusty death....
(شکسپیر) دیروزهای ما راه نادانان را بهسوی مرگ خاکی روشن کردهاند ...
آتش گرفتن، محترق شدن، افروختن
to light a fire
آتش افروختن
The fuse lighted at once.
فتیله فوری آتش گرفت.
(با: on یا upon) رخ دادن، اتفاق افتادن، (اتفاقا) روی دادن، رسیدن به
He lighted upon that lonely spot quite by accident.
او کاملاً بهطور اتفاقی به آن جای خلوت رسید.
سفر فرود آمدن (به ویژه پس از سفر دراز)، نشستن
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی سفر
Ducks were lighting on the pond.
مرغابیها بر تالاب فرود میآمدند.
When he speaks people light up.
وقتی او حرف میزند، مردم به شوق میآیند.
Her face lit up at the sight of her child.
با دیدن فرزندش چهرهاش روشنتر شد.
(بر لبان کسی) لبخند نقش بستن، لبخند پدیدار شدن
به وجد آوردن، سر ذوق آوردن، هیجانزده کردن، سر شوق آوردن، سرحال آوردن
(فضای مجازی، خطوط تلفنی و...) منفجر کردن، ترکاندن
گل از گل کسی شکفتن، خوشحال شدن، شادمان شدن، چشمان کسی از خوشحالی برق زدن (آشکار شدن نشانههای هیجان و خوشحالی در چهره یا چشمان فرد)
سیگار را روشن کردن
روشن کردن، نورانی کردن
آتش روشن کردن، سوزاندن، مشتعل کردن
(عامیانه) 1- حمله کردن 2- نکوهش کردن، سرزنش کردن
ناگهان رفتن، به سرعت عزیمت کردن
سپیدهدم، فجر، پگاه، سحر
شعلهور ساختن، (آتش) افروختن
طبق فهم و شعور شخص
آشکار شدن، افشا شدن، نمایان شدن
با در نظر گرفتن، نظر به، از نقطه نظر
light at the end of the tunnel
کورسوی امید، روزنهی امید، نوری در دل تاریکی، امید به بهبود و یا اتمام اوضاع دشوار (پایان شب سیه، سپید است)
آشکار شدن، برملا شدن، اعلام شدن
(با اعمال نابخردانه) به خود و شهرت خود صدمه زدن
(موضوع و غیره) روشن کردن، آشکار کردن
1- منگ، گیج 2- احمق، سفیه، کم عقل
دست کم گرفتن، ناچیز تلقی کردن، سرسری گرفتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «light» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/light