با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Little

ˈlɪtl ˈlɪtl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    less
  • صفت عالی:

    least

توضیحات

مخفف این لغت در حالت عامیانه lil است.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
کوچک، (قد) کوتاه، کوچک اندام

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Napoleon was a little man.
- ناپلئون مرد کوتاه قامتی بود.
- a little house
- یک خانه‌ی کوچک
- a pompous little man
- مرد کوتاه پرمدعا
- Littler than you think.
- کوچک‌تر از آنچه که فکر می‌کنی.
- a little child
- بچه‌ی کوچک
- a little village
- دهکده‌ی کوچک
- She has little feet.
- او پاهای کوچک دارد.
- I have little space to work in.
- برای کار کردن جاکم دارم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
(به نشان محبت) کوچولو، کوچول موچول، ملوس
- She stood there, trying to warm her little hands.
- آنجا ایستاد و کوشید دستهای کوچولوی خود را گرم کند.
- My dear little mother!
- مادر عزیز و کوچولوی من!
- He had little love for his children.
- او نسبت به بچه‌هایش محبت کمی داشت.
adjective
دون، دون پایه، حقیر، کم رتبه، کم زور، کم قدرت
- the rights of the little man
- حقوق انسان مستضعف
- a little
- یک کمی، کماس، لختی
- She learned to be happy with little.
- او یاد گرفت که با کم بسازد (خوش باشد).
- I still have a little money left.
- هنوز هم کمی پول دارم.
- She has a funny little way of smiling.
- لبخند با نمکی دارد.
adjective
(به طور سرگرم کننده یا خوشایند) کم اهمیت، ناچیز، بی ارزش، کوچک و ناراحت کننده، کم اهمیت ولی مغرضانه
- I was not a little offended by what he said.
- از حرفهای او کم نرنجیدم (خیلی رنجیدم).
- She hurt her little knee!
- حیوانکی زانویش صدمه دید!
- I know all about your little schemes!
- از همه‌ی خرده‌دسیسه‌های تو با خبرم!
- I couldn't stand her little accusations!
- تاب تحمل اتهامات موذیانه‌ی او را نداشتم!
- Don't make little of his threats; he is a dangerous man!
- او مرد خطر ناکی است - تهدیدهای او را دست کم نگیر!
- Big businessmen were trampling on the little fellow.
- سوداگران عمده زیر دستان خود را پایمال می‌کردند.
- What little game are you up to now?
- حالا دیگه چه ترفندی در آستین داری؟
- I used to enjoy her little tricks.
- از شیطنت‌های او خوشم می‌آمد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
(فکر و غیره) کوته، نارسا
- men who have big muscles and little minds
- مردانی که عضلات قوی و افکار نارسا دارند
adjective
کم تعداد، معدود، کم شمار، کم جمعیت
- a little known writer
- نویسنده‌ای کم‌شهرت
- She has little money.
- او پول کمی دارد.
- a little group of people
- گروه معدودی از مردم
- with a little effort
- با کمی کوشش
- little crazy
- کمی خل
- She knows little of what has happened.
- او درباره‌ی آنچه که روی داده است، اطلاعات کمی دارد.
- A little change will do you good.
- کمی تغییر برایت خوب خواهد بود.
- There is little hope left.
- امید زیادی باقی نمانده است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
کوتاه مدت، زودگذر، کم زمان
- I'll be back in a little.
- زود برخواهم گشت.
- There is little time left.
- وقت کمی باقی مانده است.
- He returned after a little while.
- پس از مدت کمی مراجعت کرد.
- a little while
- یک لحظه، مدت کوتاه
- Don't worry, you still have a little time.
- ناراحت نباش هنوز کمی وقت داری.
- She had little sleep.
- خوابش کم بود.
- He had only a little month to wait.
- فقط یک ماه معطل شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
مینیاتور
noun countable
بچه، نابالغ
- He is still little and can't talk.
- او هنوز بچه است و نمی‌تواند حرف بزند.
adverb
کم، به ندرت، به هیچ وجه
- I see her very little.
- او را خیلی کم می‌بینم.
- Bless your little heart!
- خدا عمرت بده!
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد little

  1. adjective small in size, amount
    Synonyms: babyish, bantam, brief, cramped, diminutive, dinky, elfin, embryonic, fleeting, hardly any, hasty, immature, imperceptible, inappreciable, inconsiderable, infant, infinitesimal, insufficient, junior, light, Lilliputian, limited, meager, microscopic, mini, miniature, minute, not big, not large, peanut, petite, scant, short, short-lived, shrimpy, shriveled, skimpy, slight, snub, sparse, stubby, stunted, teeny, tiny, toy, truncated, undersized, undeveloped, wee, wizened, young
    Antonyms: big, enormous, giant, great, huge, immense, large, massive
  2. adjective not important
    Synonyms: casual, inconsiderable, insignificant, light, minor, minute, negligible, paltry, petty, shoestring, small, trifling, trivial, unimportant
    Antonyms: great, important, magnificent
  3. adjective narrow-minded
    Synonyms: base, bigoted, cheap, contemptible, hidebound, illiberal, ineffectual, limited, mean, narrow, paltry, petty, provincial, self-centered, selfish, set, small, small-minded, vulgar, wicked
    Antonyms: magnanimous, open, open-minded
  4. adverb infrequently, not much
    Synonyms: a little, barely, hardly, hardly ever, not many, not often, not quite, only just, rarely, scarcely, seldom, somewhat
    Antonyms: frequently, more, much
  5. noun small amount of something
    Synonyms: bit, dab, dash, fragment, hint, modicum, particle, pinch, snippet, soupçon, speck, spot, taste, touch, trace, trifle, whit
    Antonyms: lot

Collocations

  • in little

    به اندازه‌ی کوچک، به قطع کوچک، به میزان کم

  • little by little

    به‌تدریج، رفته‌رفته، نرم‌نرمک، به‌مرور، کم‌کم، ذره‌ذره

  • not a little

    کم نه، خیلی، بسیار

Idioms

  • little strokes fell great oaks

    با ضربه‌های کوچک می‌توان درخت بلوط را فرو افکند، قطره‌قطره جمع گردد وانگهی دریا شود

  • make little of

    دست کم گرفتن، حقیر شمردن، ناچیز شمردن

  • some little

    نسبتاً زیاد یا گسترده یا پر، خیلی

ارجاع به لغت little

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «little» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/little

لغات نزدیک little

پیشنهاد بهبود معانی