صفت تفضیلی:
lessصفت عالی:
leastمخفف این لغت در حالت عامیانه lil است.
کوچک، (قد) کوتاه، کوچک اندام
Napoleon was a little man.
ناپلئون مرد کوتاه قامتی بود.
a little house
یک خانهی کوچک
a pompous little man
مرد کوتاه پرمدعا
Littler than you think.
کوچکتر از آنچه که فکر میکنی.
a little child
بچهی کوچک
a little village
دهکدهی کوچک
She has little feet.
او پاهای کوچک دارد.
I have little space to work in.
برای کار کردن جاکم دارم.
(به نشان محبت) کوچولو، کوچول موچول، ملوس
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
She stood there, trying to warm her little hands.
آنجا ایستاد و کوشید دستهای کوچولوی خود را گرم کند.
My dear little mother!
مادر عزیز و کوچولوی من!
He had little love for his children.
او نسبت به بچههایش محبت کمی داشت.
دون، دون پایه، حقیر، کم رتبه، کم زور، کم قدرت
the rights of the little man
حقوق انسان مستضعف
a little
یک کمی، کماس، لختی
She learned to be happy with little.
او یاد گرفت که با کم بسازد (خوش باشد).
I still have a little money left.
هنوز هم کمی پول دارم.
She has a funny little way of smiling.
لبخند با نمکی دارد.
(به طور سرگرم کننده یا خوشایند) کم اهمیت، ناچیز، بی ارزش، کوچک و ناراحت کننده، کم اهمیت ولی مغرضانه
I was not a little offended by what he said.
از حرفهای او کم نرنجیدم (خیلی رنجیدم).
She hurt her little knee!
حیوانکی زانویش صدمه دید!
I know all about your little schemes!
از همهی خردهدسیسههای تو با خبرم!
I couldn't stand her little accusations!
تاب تحمل اتهامات موذیانهی او را نداشتم!
Don't make little of his threats; he is a dangerous man!
او مرد خطر ناکی است - تهدیدهای او را دست کم نگیر!
Big businessmen were trampling on the little fellow.
سوداگران عمده زیر دستان خود را پایمال میکردند.
What little game are you up to now?
حالا دیگه چه ترفندی در آستین داری؟
I used to enjoy her little tricks.
از شیطنتهای او خوشم میآمد.
(فکر و غیره) کوته، نارسا
men who have big muscles and little minds
مردانی که عضلات قوی و افکار نارسا دارند
کم تعداد، معدود، کم شمار، کم جمعیت
a little known writer
نویسندهای کمشهرت
She has little money.
او پول کمی دارد.
a little group of people
گروه معدودی از مردم
with a little effort
با کمی کوشش
little crazy
کمی خل
She knows little of what has happened.
او دربارهی آنچه که روی داده است، اطلاعات کمی دارد.
A little change will do you good.
کمی تغییر برایت خوب خواهد بود.
There is little hope left.
امید زیادی باقی نمانده است.
کوتاه مدت، زودگذر، کم زمان
I'll be back in a little.
زود برخواهم گشت.
There is little time left.
وقت کمی باقی مانده است.
He returned after a little while.
پس از مدت کمی مراجعت کرد.
a little while
یک لحظه، مدت کوتاه
Don't worry, you still have a little time.
ناراحت نباش هنوز کمی وقت داری.
She had little sleep.
خوابش کم بود.
He had only a little month to wait.
فقط یک ماه معطل شد.
مینیاتور
بچه، نابالغ
He is still little and can't talk.
او هنوز بچه است و نمیتواند حرف بزند.
کم، به ندرت، به هیچ وجه
I see her very little.
او را خیلی کم میبینم.
Bless your little heart!
خدا عمرت بده!
به اندازهی کوچک، به قطع کوچک، به میزان کم
بهتدریج، رفتهرفته، نرمنرمک، بهمرور، کمکم، ذرهذره
کم نه، خیلی، بسیار
little strokes fell great oaks
با ضربههای کوچک میتوان درخت بلوط را فرو افکند، قطرهقطره جمع گردد وانگهی دریا شود
دست کم گرفتن، حقیر شمردن، ناچیز شمردن
نسبتاً زیاد یا گسترده یا پر، خیلی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «little» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/little