صفت تفضیلی:
lessصفت عالی:
leastمخفف این لغت در حالت عامیانه lil است.
کوچک، ریز، کم، خرد، اندک
She has a little dog that follows her everywhere.
او سگ کوچکی دارد که همهجا دنبالش میرود.
I have little space to work in.
برای کار کردن جا کم دارم.
She stood there, trying to warm her little hands.
آنجا ایستاد و کوشید دستهای کوچولوی خود را گرم کند.
He had little love for his children.
او نسبت به بچههایش محبت کمی داشت.
My dear little mother!
مادر عزیز و کوچولوی من!
Napoleon was a little man.
ناپلئون مرد کوتاه قامتی بود.
She has little feet.
او پاهای کوچک دارد.
She hurt her little knee!
حیوانکی زانویش صدمه دید!
I know all about your little schemes!
از همهی خردهدسیسههای تو با خبرم!
little crazy
کمی خل
A little change will do you good.
کمی تغییر برایت خوب خواهد بود.
Big businessmen were trampling on the little fellow.
سوداگران عمده زیر دستان خود را پایمال میکردند.
I still have a little money left.
هنوز هم کمی پول دارم.
the rights of the little man
حقوق انسان مستضعف
Bless your little heart!
خدا عمرت بده!
Don't worry, you still have a little time.
ناراحت نباش هنوز کمی وقت داری.
He had only a little month to wait.
فقط یک ماه معطل شد.
I used to enjoy her little tricks.
از شیطنتهای او خوشم میآمد.
men who have big muscles and little minds
مردانی که عضلات قوی و افکار نارسا دارند
a little house
یک خانهی کوچک
a pompous little man
مرد کوتاه پرمدعا
Littler than you think.
کوچکتر از آنچه که فکر میکنی.
a little child
بچهی کوچک
I couldn't stand her little accusations!
تاب تحمل اتهامات موذیانهی او را نداشتم!
What little game are you up to now?
حالا دیگه چه ترفندی در آستین داری؟
a little village
دهکدهی کوچک
کوچک، خردسال، کمسن، بچه
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He is still little and can't talk.
او هنوز بچه است و نمیتواند حرف بزند.
My little brother just started school this year.
برادر کمسن من امسال تازه به مدرسه رفته است.
برای تأکید بیشتر بر ویژگی گفتهشده استفاده میشود
She’s got a sweet little garden full of colorful flowers.
اون یه باغچهی ناز و پر از گلهای رنگارنگ داره.
It’s a nice little café where you can relax after work.
یه کافهی جمعوجور و باصفاست که بعداز کار میتونی اونجا استراحت کنی.
She has a funny little way of smiling.
لبخند با نمکی دارد.
کماهمیت، ناچیز، بیارزش، جزئی، کوچک، بیاهمیت، کوچولو
Sometimes a little misunderstanding can cause a big argument.
گاهی سوءتفاهمی ناچیز میتواند باعث دعوایی بزرگ شود.
We had a few little problems during the trip, but nothing serious.
درطول سفر چند مشکل کوچک داشتیم، ولی چیز مهمی نبود.
I was not a little offended by what he said.
از حرفهای او کم نرنجیدم (خیلی رنجیدم).
Don't make little of his threats; he is a dangerous man!
او مرد خطر ناکی است - تهدیدهای او را دست کم نگیر!
کم، ناچیز، اندک، محدود
There is little chance that the weather will improve today.
احتمال کمی وجود دارد که امروز هوا بهتر شود.
We had little food during the long journey.
درطول سفر طولانی، غذای کمی داشتیم.
There is little hope left.
امید زیادی باقی نمانده است.
She has little money.
او پول کمی دارد.
a little known writer
نویسندهای کمشهرت
a little group of people
گروه معدودی از مردم
with a little effort
با کمی کوشش
She knows little of what has happened.
او دربارهی آنچه که روی داده است، اطلاعات کمی دارد.
a little
یک کمی، کماس، لختی
I'll be back in a little.
زود برخواهم گشت.
There is little time left.
وقت کمی باقی مانده است.
He returned after a little while.
پس از مدت کمی مراجعت کرد.
a little while
یک لحظه، مدت کوتاه
She had little sleep.
خوابش کم بود.
کم، اندک، مقدار کم
She learned to be happy with little.
او یاد گرفت که با کم بسازد (خوش باشد).
A little of this sauce will be enough for the dish.
کمی از این سس برای این غذا کافی خواهد بود.
مقدار ناچیز، مقدار اندک، مقدار خیلی کم
She does little to help around the house.
او کار خیلی کمی برای کمک در خانه انجام میدهد.
Very little of the book is interesting.
بخش اندکی از کتاب جالب است.
کم، بهندرت، اندک، ناچیز
It’s a little-known fact that cats can recognize their names.
این حقیقتی کمتر شناخته شده است که گربهها میتوانند نام خود را تشخیص دهند.
She exercises little during the week.
او درطول هفته بهندرت ورزش میکند.
I see her very little.
او را خیلی کم میبینم.
به اندازهی کوچک، به قطع کوچک، به میزان کم
بهتدریج، رفتهرفته، نرمنرمک، بهمرور، کمکم، ذرهذره
کم نه، خیلی، بسیار
1- اهمیت ندادن، مهم نپنداشتن 2- تردید نکردن
بیهوده، کم فایده
با هزینهی بسیار (یا کم)
بیهوده، بینتیجه، بیفایده
(مقدار) بسیار کم، خیلی کم
مشکل کوچک
چیزهای کوچک
کوچک و زیبا / نقلی و قشنگ
کوچک بیچاره / طفلکی
برادر کوچک
کوچولوی عزیز
be left with little alternative
چارهی دیگری نداشتن، گزینهی دیگری نداشتن
شباهت کمی داشتن به
شانس بسیار کم، احتمال ناچیز
little strokes fell great oaks
با ضربههای کوچک میتوان درخت بلوط را فرو افکند، قطرهقطره جمع گردد وانگهی دریا شود
دست کم گرفتن، حقیر شمردن، ناچیز شمردن
نسبتاً زیاد یا گسترده یا پر، خیلی
twist (or wrap) around one's little finger
به آسانی (شخص دیگری را) مهار کردن، به آسانی تحت نفوذ خود در آوردن
(عامیانه) کتابی که حاوی نام و آدرس دوستان دختر و معشوقهها باشد
little to choose between (or not much to choose between)
با هم فرق ندارند، مثل هم هستند
1- اهمیت ندادن، مهم نپنداشتن 2- تردید نکردن
(امریکا ـ عامیانه) زوجه، زن، همسر
صفت تفضیلی little در زبان انگلیسی less است.
صفت عالی little در زبان انگلیسی least است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «little» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/little