با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Petty

ˈpeti ˈpeti
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    pettier
  • صفت عالی:

    pettiest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective C2
جزئی، خرد، کوچک، غیرقابل‌ملاحظه، فرعی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Compared to those of Bangladesh, our problems are petty.
- در مقایسه با مسائل بنگلادش مسائل ما جزئی است.
- petty amounts
- مبالغ ناچیز
- petty details
- جزئیات پیش‌پاافتاده
- petty disagreements
- اختلاف نظرهای کم‌اهمیت
- an agrarian society of petty producers
- یک جامعه‌ی کشاورزی دارای تولیدکنندگان کوچک
- Greece was divided into a crowd of petty states.
- یونان به تعدادی ایالات کوچک تقسیم شد.
- the petty principles which separate us
- اصول فرعی که ما را از هم جدا می‌کند
- literary giants beside whom we appear petty
- غول‌های ادبی که در کنار آنان ما فسقلی به‌نظر می‌رسیم
- He was a petty, vindictive man.
- مردی کوته‌فکر و انتقام‌جو بود.
- the petty cruelties of men towards one another
- ستمگری‌های کوته‌نظرانه‌ی انسان‌ها نسبت به یکدیگر
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد petty

  1. adjective trivial, insignificant
    Synonyms: base, casual, cheap, contemptible, frivolous, inconsequent, inconsiderable, inessential, inferior, irrelevant, junior, lesser, light, little, lower, measly, minor, narrow-minded, negligible, nickel-and-dime, niggling, paltry, peanut, penny-ante, pettifogging, picayune, piddling, scratch, secondary, shabby, shallow, shoestring, slight, small, small-minded, subordinate, trifling, two-bit, unimportant
    Antonyms: consequential, important, major, necessary, prominent, significant, useful

ارجاع به لغت petty

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «petty» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/petty

لغات نزدیک petty

پیشنهاد بهبود معانی