با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Small

smɒːl smɔːl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    smaller
  • صفت عالی:

    smallest

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb countable A1
کوچک، خرده، ریز، محقر، خفیف، پست، غیر‌مهم، جزئی، کم، دون

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- a small house
- یک خانه‌ی کوچک
- a small animal
- حیوان کوچک
- small fault
- عیب کوچک
- a small income
- درآمد کم
- a small distance
- فاصله‌ی کم
- a small tax
- مالیات جزئی
- a small number
- تعداد اندک
- Money played a small role in their divorce.
- پول در طلاق آن‌ها نقش ناچیزی داشت.
- a small matter
- چیز کم‌اهمیت
- a book for small children
- کتابی برای کودکان خردسال
- a small merchant
- تاجری خرد
- a small business
- مؤسسه‌ی بازرگانی خرده‌پا
- She has a small voice.
- صدای ملایمی دارد.
- small ale
- آبجو ضعیف
- He broke the brick with the small of his hand.
- با لبه‌ی دستش آجر را شکست.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد small

  1. adjective tiny in size, quantity
    Synonyms: baby, bantam, bitty, cramped, diminutive, humble, immature, inadequate, inconsequential, inconsiderable, insufficient, limited, little, meager, microscopic, mini, miniature, minuscule, minute, modest, narrow, paltry, petite, petty, picayune, piddling, pint-sized, pitiful, pocket-sized, poor, puny, runty, scanty, scrubby, short, shrimp, slight, small-scale, stunted, teensy, teeny, toy, trifling, trivial, undersized, unpretentious, wee, young
    Antonyms: big, enormous, generous, huge, immense, large
  2. adjective unimportant
    Synonyms: bush-league, inadequate, inconsiderable, ineffectual, inferior, insignificant, lesser, light, limited, lower, mean, minor, minor-league, minute, narrow, negligible, paltry, petty, secondary, set, small-fry, small-time, trifling, trivial, unessential
    Antonyms: distinguished, excellent, famous, fine, important, untrivial
  3. adjective narrow-minded, nasty
    Synonyms: base, grudging, ignoble, illiberal, limited, little, mean, narrow, petty, selfish, set, vulgar
    Antonyms: benevolent, broad-minded, considerate, giving, kind

Collocations

Idioms

  • a small fortune

    هزینه (یا قیمت) سنگین، مخارج زیاد، بهای هنگفت

    پول زیاد

  • small fry

    بچه (بچه‌ها)

    چیز کم‌اهمیت، ناچیز

    بچه ماهی‌ها، ماهی‌های کوچک

    اشخاص کم‌اهمیت، هیچ‌کاره

  • the small print

    1- حروف چاپی ریز 2- مطالب ریزی که پشت قراردادها و بیمه‌نامه‌ها نوشته می‌شود

ارجاع به لغت small

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «small» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/small

لغات نزدیک small

پیشنهاد بهبود معانی