آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۵ آذر ۱۴۰۳

    Toy

    tɔɪ tɔɪ

    گذشته‌ی ساده:

    toyed

    شکل سوم:

    toyed

    سوم‌شخص مفرد:

    toys

    وجه وصفی حال:

    toying

    شکل جمع:

    toys

    معنی toy | جمله با toy

    noun countable A2

    اسباب‌بازی (وسیله‌ی بازی و سرگرمی کودکان)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    She bought a toy for her little brother.

    او برای برادر کوچکش اسباب‌بازی خرید.

    The child played happily with her new toy.

    کودک با خوشحالی با اسباب‌بازی جدیدش بازی می‌کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    She received a new toy for her birthday.

    او برای تولدش اسباب‌بازی جدیدی دریافت کرد.

    She found two toy soldiers buried in the sand at the beach.

    او دو سرباز اسباب‌بازی را پیدا کرد که در شن‌های ساحل مدفون شده بودند.

    A toy train chugged around the Christmas tree.

    قطار اسباب‌بازی دور درخت کریسمس چرخید.

    noun countable

    وسیله‌ی سرگرمی، ابزار تفریحی (وسیله‌ای که افراد بزرگ‌سال از آن برای تفریح و سرگرمی استفاده می‌کنند)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    همگام سازی در فست دیکشنری

    My older brother's favorite toy is a remote-controlled car.

    وسیله‌ی سرگرمی موردعلاقه‌ی برادر بزرگم ماشین کنترل‌دار است.

    His collection of toys has grown over the years.

    مجموعه‌ی ابزارهای تفریحی او در طی این سال‌ها افزایش یافته است.

    verb - intransitive

    ور رفتن، بازی‌بازی کردن

    The sick child was toying with his food.

    کودک بیمار با غذای خود ور می‌رفت.

    They toyed with the smart watch, trying to figure out how it worked.

    آن‌ها با ساعت هوشمند ور می‌رفتند و سعی می‌کردند بفهمند چگونه کار می‌کند.

    verb - intransitive

    به بازی گرفتن (احساسات، عواطف و شخصیت کسی را بازیچه کردن)

    He is not going to marry you, he is just toying with you.

    او با تو ازدواج نخواهد کرد و صرفاً تو را به بازی گرفته است.

    She toyed with her husbands's heart, never committing to a serious relationship.

    او قلب شوهرش را به بازی گرفت و هرگز به رابطه‌ای جدی متعهد نشد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد toy

    1. noun entertainment article
      Synonyms:
      game doll trifle trinket bauble plaything knickknack novelty curio
    1. verb play with
      Synonyms:
      play play around fool around mess around tease fool dally flirt sport jest trifle amuse oneself play games pet dandle coquet lead on string along fiddle wanton cosset
      Antonyms:
      work

    سوال‌های رایج toy

    گذشته‌ی ساده toy چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده toy در زبان انگلیسی toyed است.

    شکل سوم toy چی میشه؟

    شکل سوم toy در زبان انگلیسی toyed است.

    شکل جمع toy چی میشه؟

    شکل جمع toy در زبان انگلیسی toys است.

    وجه وصفی حال toy چی میشه؟

    وجه وصفی حال toy در زبان انگلیسی toying است.

    سوم‌شخص مفرد toy چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد toy در زبان انگلیسی toys است.

    ارجاع به لغت toy

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «toy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/toy

    لغات نزدیک toy

    • - toxophily
    • - toxoplasmosis
    • - toy
    • - toy with an idea
    • - toyer
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    self-determination seldom solidarity same here spectral splentic stand the test of time start from scratch bus start over strongly recommend subconsciously arrange cognation piccalilli عدلیه تفاصیل مبادی آداب پیراهن پرنده پا بلوط بازو آشغال ماهی شمشیری ماهی هادوک ماهی کف‌زی ماهی اسنپر ماهی سی بس ماهی فرشته‌ای
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.