فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Toy

tɔɪ tɔɪ

گذشته‌ی ساده:

toyed

شکل سوم:

toyed

سوم‌شخص مفرد:

toys

وجه وصفی حال:

toying

شکل جمع:

toys

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2

اسباب‌بازی (وسیله‌ی بازی و سرگرمی کودکان)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح مقدماتی

مشاهده

She bought a toy for her little brother.

او برای برادر کوچکش اسباب‌بازی خرید.

The child played happily with her new toy.

کودک با خوشحالی با اسباب‌بازی جدیدش بازی می‌کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

She received a new toy for her birthday.

او برای تولدش اسباب‌بازی جدیدی دریافت کرد.

She found two toy soldiers buried in the sand at the beach.

او دو سرباز اسباب‌بازی را پیدا کرد که در شن‌های ساحل مدفون شده بودند.

A toy train chugged around the Christmas tree.

قطار اسباب‌بازی دور درخت کریسمس چرخید.

noun countable

وسیله‌ی سرگرمی، ابزار تفریحی (وسیله‌ای که افراد بزرگ‌سال از آن برای تفریح و سرگرمی استفاده می‌کنند)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

My older brother's favorite toy is a remote-controlled car.

وسیله‌ی سرگرمی موردعلاقه‌ی برادر بزرگم ماشین کنترل‌دار است.

His collection of toys has grown over the years.

مجموعه‌ی ابزارهای تفریحی او در طی این سال‌ها افزایش یافته است.

verb - intransitive

ور رفتن، بازی‌بازی کردن

The sick child was toying with his food.

کودک بیمار با غذای خود ور می‌رفت.

They toyed with the smart watch, trying to figure out how it worked.

آن‌ها با ساعت هوشمند ور می‌رفتند و سعی می‌کردند بفهمند چگونه کار می‌کند.

verb - intransitive

به بازی گرفتن (احساسات، عواطف و شخصیت کسی را بازیچه کردن)

He is not going to marry you, he is just toying with you.

او با تو ازدواج نخواهد کرد و صرفاً تو را به بازی گرفته است.

She toyed with her husbands's heart, never committing to a serious relationship.

او قلب شوهرش را به بازی گرفت و هرگز به رابطه‌ای جدی متعهد نشد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد toy

  1. noun entertainment article
    Synonyms:
    game doll trifle trinket bauble plaything knickknack novelty curio
  1. verb play with
    Synonyms:
    play play around fool around mess around tease fool dally flirt sport jest trifle amuse oneself play games pet dandle coquet lead on string along fiddle wanton cosset
    Antonyms:
    work

ارجاع به لغت toy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «toy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/toy

لغات نزدیک toy

پیشنهاد بهبود معانی