امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Sport

spɔːrt spɔːt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sported
  • شکل سوم:

    sported
  • سوم‌شخص مفرد:

    sports
  • وجه وصفی حال:

    sporting
  • شکل جمع:

    sports

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive A1
بازی کردن، تفریح کردن، خود را سرگرم کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
verb - intransitive
ورزش ورزش کردن
verb - transitive
پوشیدن و به رخ دیگران کشیدن
- He was sporting a loud tie.
- یک کراوات جلف زده بود.
verb - transitive
تمسخر کردن، دست انداختن
- He sported with things he could scarcely understand.
- او چیزهایی را مورد تمسخر قرار می‌داد که به‌درستی قادر به فهم آن‌ها نبود.
noun countable
ورزش ورزش
- What sport are you interested in?
- به چه ورزشی علاقه‌مند هستید؟
- Swimming and basketball are different kinds of sport.
- شنا و بسکتبال انواع مختلف ورزش هستند.
noun countable
سرگرمی، بازی، بازیچه
- He spent the afternoon in sport and play.
- بعدازظهر را صرف تفریح و بازی کرد.
- ... they kill us for their sport.
- ... آنان ما را برای سرگرمی خود می‌کشند.(شکسپیر)
- She has been the sport of misfortune.
- وی بازیچه‌ی سرنوشت بد شده است.
noun countable
شوخی، مزاح، بذله
noun uncountable
تمسخر، استهزا
noun countable
پهلوان، جوانمرد
- His brother is a real sport.
- برادرش واقعاً جوانمرد است.
- be a sport and let me borrow your bicycle!
- آقایی کن و دوچرخه‌ات را به من قرض بده.
adjective
ورزش ورزشی، تفریحی
- sport equipment
- وسایل ورزشی
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sport

  1. noun recreational activity; entertainment
    Synonyms:
    action amusement athletics ball disport diversion exercise frolic fun fun and games gaiety game games pastime physical activity picnic play pleasure recreation
    Antonyms:
    vocation work
  1. noun fun, joking
    Synonyms:
    badinage banter derision drollery escapade frolic horseplay jest jesting joke jollification jollity kidding laughter merriment mirth mockery mummery nonsense pleasantry practical joke raillery scorn teasing tomfoolery trifling
    Antonyms:
    seriousness
  1. noun person who takes kidding
    Synonyms:
    buffoon butt jestee joke laughingstock mock mockery object of derision object of ridicule plaything target
  1. verb display, wear
    Synonyms:
    be dressed in don exhibit have on model show off

Collocations

  • indoor sports

    ورزش در جاهای سرپوشیده

    ورزش‌های داخل سالن، ورزش‌های بسته‌جای

  • make sport of

    دست انداختن، مورد تمسخر قرار دادن

  • outdoor sports

    ورزش‌‌های هوای باز، ‌ورزش‌های هوای آزاد

  • winter sports

    ورزش‌های زمستانی (مانند اسکی)

Idioms

لغات هم‌خانواده sport

  • noun
    sport
  • verb - intransitive
    sport

ارجاع به لغت sport

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sport» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sport

لغات نزدیک sport

پیشنهاد بهبود معانی